سافللغتنامه دهخداسافل . [ ف ِ ] (ع ص ،اِ) فرود و پست . (منتهی الارب ) (غیاث ) (آنندراج ). نقیض عالی . (منتهی الارب ) (قطر المحیط). پائین . نقیض بالا: فجعلنا عالیها سافلها و امطرنا علیهم حجارة من سجیل . (قرآن 15 / <span class=
سافلفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایین، تحت، زیر، دون، فرود ≠ بالا، فراز ۲. پست ۳. نشیب ≠ فراز ۴. فرومایه، زبون، سفله، دنی
جنس سافللغتنامه دهخداجنس سافل . [ ج ِ س ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آن جنس که بالای نوع الانواع بود جنس سافل باشد چه شیب او جنسی دیگر نبود. رجوع به اساس الاقتباس ص 29 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
شفللغتنامه دهخداشفل . [ ش َ ف َ ] (اِ) ناخن شتران بارکش . (از ناظم الاطباء) (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). سم شتر. سپل شتر. (ناظم الاطباء).
سفللغتنامه دهخداسفل . [ س َ ] (ع مص ) تنگخوی گردیدن . (منتهی الارب ). دون شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ص 410). پست خوی گردیدن . (از اقرب الموارد).
سفللغتنامه دهخداسفل . [ س ِ / س ُ ] (ع اِ) پستی . (از غیاث ) (دهار) (آنندراج ). فرودی و پستی ، نقیض عُلو، عِلو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : غژغژان آمد بسوی طفل طفل وارهید از اوفتادن سوی سفل . مولوی .<
سافلوللغتنامه دهخداسافلول . [ ف ِ ] (اِخ ) ماآنو (سافلول ) پنجمین تن از سلسله ٔ پادشاهان خُسرُوِن بود و این سلسله در قرن پیش از میلاد در ارمنستان حکومت میکرد و زیر دست اشکانیان بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2631 شود.
سافلةلغتنامه دهخداسافلة. [ ف ِل َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سافل . رجوع به سافل شود. || دبر مردم . (مهذب الاسماء). بن مردم . (منتهی الارب ). المقعدة و الدبر. (قطر المحیط). سوراخ . (دهار). || سافلة الرمح ؛ زیر نیزه . (دهار). بن نیزه . (مهذب الاسماء). نیمه ٔ نیزه که متصل به آهن بن نیزه است . (منتهی الا
سافلینلغتنامه دهخداسافلین . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سافل در حالت جری و نصبی . رجوع به سافل شود. || پیری یعنی پائین ترین زندگانی . (شرح قاموس ). || هلاک شدن . (شرح قاموس ). || گمراهی از برای کسی که کافر شده است ، بواسطه ٔ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او
paraplegiaدیکشنری انگلیسی به فارسیپاراپلژی، فلج پا، فلج پایین تنه، فلج نیمه بدن، فلج اعضای سافل، پا فلجی
گردون برینلغتنامه دهخداگردون برین . [ گ َ ن ِ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ای از شرف و رتبت خاک قدم توگردون برین سافل و درگاه تو عالی .سوزنی .
جنس متوسطلغتنامه دهخداجنس متوسط. [ ج ِ س ِ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) دیگر اجناس خارج از جنس سافل و جنس عالی یعنی جنس الاجناس ، جنس متوسط باشند. رجوع به اساس الاقتباس ص 29 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
جنس عالیلغتنامه دهخداجنس عالی . [ ج ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آنکه فوق جمیع اجناس باشد چون جوهر. (کشاف اصطلاحات الفنون ). جنس را جنسی دیگر تواند بود بر بالای او، که او نسبت به آن جنس نوعی بود. و همچنین در تحت او نوعی تواند بود که به نسبت با مرتبه ٔ دیگر در تحت او هم جنسی باشد
اشواقلغتنامه دهخدااشواق . [ اَش ْ ] (ع اِ) ج ِشَوْق . (منتهی الارب ). آرزومندیها. ج ِ شَوْق ، بمعنی آزمندی نفس و میل خاطر. (آنندراج ). || در تداول حکمت اشراق ، شوق بمعنی عامل و موجب حرکت نور انوار و مرادف عشق و ضد قهر باشد. شیخ اشراق فرماید: و انوار هر گاه فزونی یابند، عالی را بر سافل قهر و سا
سافلوللغتنامه دهخداسافلول . [ ف ِ ] (اِخ ) ماآنو (سافلول ) پنجمین تن از سلسله ٔ پادشاهان خُسرُوِن بود و این سلسله در قرن پیش از میلاد در ارمنستان حکومت میکرد و زیر دست اشکانیان بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2631 شود.
سافلةلغتنامه دهخداسافلة. [ ف ِل َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث سافل . رجوع به سافل شود. || دبر مردم . (مهذب الاسماء). بن مردم . (منتهی الارب ). المقعدة و الدبر. (قطر المحیط). سوراخ . (دهار). || سافلة الرمح ؛ زیر نیزه . (دهار). بن نیزه . (مهذب الاسماء). نیمه ٔ نیزه که متصل به آهن بن نیزه است . (منتهی الا
سافلینلغتنامه دهخداسافلین . [ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ سافل در حالت جری و نصبی . رجوع به سافل شود. || پیری یعنی پائین ترین زندگانی . (شرح قاموس ). || هلاک شدن . (شرح قاموس ). || گمراهی از برای کسی که کافر شده است ، بواسطه ٔ آنکه هر زائیده شده که زائیده میشود برفطرت به آفرینش اسلام است پس آنچه از او
جنس سافللغتنامه دهخداجنس سافل . [ ج ِ س ِ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) (اصطلاح منطق ) آن جنس که بالای نوع الانواع بود جنس سافل باشد چه شیب او جنسی دیگر نبود. رجوع به اساس الاقتباس ص 29 و کشاف اصطلاحات الفنون شود.
اسافللغتنامه دهخدااسافل . [ اَ ف ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اسفل . پائین ترین ها. کمینها. (غیاث اللغات ). پائین ها. زبون تران . ضد اعالی . || سرینهای مردم . (غیاث ). سواءة : زن قدری زهر در ماشوره نهاد یک جانب در اسافل برنا... (کلیله و دمنه ). || شتران ریزه . (منتهی الارب ). شتر