25 فرهنگ

پیر

فرهنگ فارسی طیفی

مقوله: زمان ، مسن، سالمند، فرتوت، بزرگسال، سالخورده، کهنسال [حالت اسمی (کامل‌مرد، کامله‌زن) شخص پیر، پیرزن 133] ارشد، سنی، جهاندیده، کارآزموده، گرم‌وسردِزمانه دیده، ماهر پیرتر، مسن‌تر مسن‌ترین باستانی پلاسیده، فرسوده، کهنه ◄ قدیمی پیروپاتال، نحیف، ازکارافتاده میان‌سال، جاافتاده، باتجربه، مجرب