پیر
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: زمان
، مسن، سالمند، فرتوت، بزرگسال، سالخورده، کهنسال [حالت اسمی (کاملمرد، کاملهزن)
شخص پیر، پیرزن 133]
ارشد، سنی، جهاندیده، کارآزموده، گرموسردِزمانه دیده، ماهر
پیرتر، مسنتر
مسنترین
باستانی
پلاسیده، فرسوده، کهنه ◄ قدیمی
پیروپاتال، نحیف، ازکارافتاده
میانسال، جاافتاده، باتجربه، مجرب