نارس
فرهنگ فارسی طیفی
مقوله: اختیار آتی
ز فقدانآمادگی]، کال، نرسیده، نپخته، سبز، کاملنشده، بکر، خام، درحالت فطری و اولیه، رشدنیافته، عقبمانده
موقتی، موردی، سازماننیافته، غیرمتشکل، خودبهخود
دیرشده، ازموقع گذشته، دیر
نامهیا، تازهکار، نوآموز، شیرخواره
نو
ازدست دررفته، واگذاشته [غفلت]
ناگهانی، غیرمنتظره
زودرس، قبلاز موعد، پیشرس، زود
ناصاف، نتراشیده، زمخت، ناسفته، آغازین، بدوی
نارسا، غیرکامل، ناقص، تکمیلنشده، معیوب، ناقص
باز، خطرناک، ناامن
نابسامان، بینظم، آشفته
ناشناخته
سطحی [دانش]
بایر، استفادهنشده، برکنار (فرسوده)
بینتیجه
سمبلشده
ناباب
فاقد کارآیی، زنگزده، فرسوده، زوالیافته