26 فرهنگ

چاره کردن

فرهنگ مترادف و متضاد

۱. علاج کردن
۲. چاره جستن، چاره ساختن، چارهجوئی کردن، چاره اندیشیدن
۳. راهحل یافتن
۴. درمان کردن