26 فرهنگ

train

/trān/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

قطار - تعلیم دادن، قطار، سلسله، رشته، دنباله، تله، دم، ازار، متلزمین، نظم، ترتیب، سلسله وقایع توالی، فریب اغفال، ورزش کردن، تعلیم دادن، مشق کردن، تربیت کردن، پروردن، ورزیدن، فرهیختن، نشانه رفتن