26 فرهنگ

rules

دیکشنری انگلیسی به فارسی

قوانین، قاعده، قانون، حکم، دستور، فرمانروایی، ضابطه، خط کش، گونیا، عادت، رسم، فرمانفرمای، بربست، حکومت کردن، مسلط شدن بر، حکم کردن، اداره کردن