26 فرهنگ

press

/pres/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مطبوعات، فشار، پرس، چاپ، جراید، دستگاه پرس، ماشین چاپ، مطبعه، ازدحام، منگنه، ماشین فشار، جمعیت، فشار دادن، فشردن، پرس کردن، فشار وارد اوردن بر، وارد اوردن، ازدحام کردن، اتو زدن، فشار اوردن، چلاندن