26 فرهنگ

ترجمه مقاله

muzzles

/ˈməzəl/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مرزها، پوزه، پوزه بند، دهان بند، سرلولهبخاری، صورت، دهنه، سرلوله هفت تیر یاتفنگ، پوزه بندزدن، مانع فعالیت شدن