model/ˈmädl/دیکشنری انگلیسی به فارسیمدل، نمونه، طرح، سرمشق، قالب، پیکر، نقشه، شکل دادن، ساختن، نمونه قرار دادن، طراحی کردن، مطابق مدل معینی در اوردن