26 فرهنگ

meet

/mēt/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ملاقات، جلسه، نشست، تقاطع، نشست گاه، اشتراک، مواجه شدن، مصادف شدن با، برخورد کردن، یافتن، ملاقات کردن، تقاطع کردن، پیوستن، مواجه شدن با، تلاقی کردن، مناسب، دلچسب، شایسته، مقتضی، در خور