26 فرهنگ

interlaces

/ˌintərˈlās/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

تعامل، مشبک کردن، در هم امیختن، بهم پیچیدن، در هم بافتن، از هم گذراندن، تقاطع کردن