26 فرهنگ

inform

/inˈfôrm/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

آگاه کردن، اطلاع دادن، اگاه کردن، خبرچینی کردن، مطلبی را رساندن، اگاهی دادن، مستحضر داشتن، چغلی کردن، خبردادن از، خبر دادن، گفتن