26 فرهنگ

indenturing

/inˈdenCHər/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

انداختن، با سند مقید کردن، بشاگردی گرفتن، با سند مقید شدن، شیار دار کردن، دندانه دار کردن، با قرار داد استخدام کردن