26 فرهنگ

hinder

/ˈhindər,ˈhīndər/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مانع، مانع شدن، پاگیرشدن، بازمانده کردن، بتاخیر انداختن، منع کردن، پسین، عقبی، واقع در عقب