26 فرهنگ

grave

/grāv,ˈgräˌvā/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

قبر، خاک، گودال، حفره، نقش کردن، تراشیدن، حفر کردن، قبر کندن، دفن کردن، بزرگ، سنگین، مهم، موقر، خطر ناک، سخت، مکدر، بم، غمگین