26 فرهنگ

frustrate

/ˈfrəsˌtrāt/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

خرابکاری، نا امید کردن، خنثی کردن، عقیم کردن، باطل کردن، عقیم گذاردن، هیچ کردن، مختل کردن، خنثی نمودن، فکر کسی را خراب کردن