26 فرهنگ

ترجمه مقاله

fructified

/ˈfrəktəˌfī/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

پوسیدگی، مثمر شدن، بارور ساختن، میوه دادن، میوه دار کردن، برومند کردن