26 فرهنگ

freezing

/ˈfrēziNG/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

انجماد، ثابت کردن، منجمد شدن، یخ بستن، فلج کردن، سرمازدن، برجای خشک شدن، بی اندازه سرد کردن، غیر قابل حرکت ساختن، سرمازده کردن