26 فرهنگ

eyes

دیکشنری انگلیسی به فارسی

چشم ها، چشم، بینایی، دیده، عین، کاراگاه، باجه، دهانه، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی، دیدن، نگاه کردن، پاییدن