26 فرهنگ

executes

/ˈeksiˌkyo͞ot/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

اجرا می کند، اجرا کردن، اعدام کردن، قانونی کردن، اداره کردن، نواختن، عمل کردن، عمل اوردن، ادا کردن، نمایش دادن