26 فرهنگ

entrance

/enˈtrans,ˈentrəns/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

ورود، مدخل، ورودیه، اجازه ورود، درون رفت، حق ورود، دروازهءدخول، درب مدخل، اغاز مدهوش کردن، از خود بیخود کردن، زیاد شیفته کردن، در بیهوشی یا غش انداختن