26 فرهنگ

disorienting

دیکشنری انگلیسی به فارسی

دلسرد کننده، بهم خوردن، از خود ندانستن، رد کردن، ناجور شدن، غیرمتجانس شدن، مالکیت چیزی را انکارکردن