26 فرهنگ

disorganized

/disˈôrgəˌnīzd/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

بی نظم، بهم زدن، درهم و برهم کردن، مختل کردن، بی نظم کردن، تشکیلات چیزی را برهم زدن