26 فرهنگ

direct

/diˈrekt,dī-/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

مستقیم، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، معطوف داشتن، امر کردن، متوجه ساختن، قراول رفتن، هدایت کردن، سوق دادن، عطف کردن، عمودی، میان بر، راست