26 فرهنگ

crossed

دیکشنری انگلیسی به فارسی

عبور کرد، گذشتن، عبور کردن، قطع کردن، تقاطع کردن، قلم کشیدن بروی، روبرو شدن، دورگه کردن، تلاقی کردن، پیوند زدن، کج خلقی کردن