26 فرهنگ

close

/klōs,klōz/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

بستن، پایان، خاتمه، جای محصور، محوطه، انتها، ایست، بن بست، توقف، مسدود کردن، محصور کردن، خاتمه دادن، نزدیک، تنگ، خودمانی