25 فرهنگ

char

/CHär/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

کاراکتر، زغال، جسم زغال، کار روز مزد و اتفاقی، تبدیل به زغال کردن، انجام دادن، نیمسوز شدن، کردن، نیم سوز کردن