26 فرهنگ

ترجمه مقاله

bust

/bəst/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

سینه بند، مجسمه نیم تنه، سینه، مجسمه، بالاتنه، ترکیدگی، انفجار، ورشکست شدن، خرد گشتن، ورشکست کردن، بیچاره کردن