26 فرهنگ

boss

/bäs,bôs/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

رئیس، رئيس، ارباب، برجستگی، بر جسته کاری، متصدی، رئيس کارفرما، خواجه، ریاست کردن بر، اربابی کردن، نقش برجسته تهیه کردن