assembles/əˈsembəl/دیکشنری انگلیسی به فارسیمونتاژ می کند، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن