26 فرهنگ

assemble

/əˈsembəl/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

جمع کن، سوار کردن، جمع شدن، فراهم اوردن، همگذاردن، انباشتن، گرد اوردن، جفت کردن، گرد امدن، انجمن کردن، متراکم کردن