26 فرهنگ

accessory

/akˈses(ə)rē/

دیکشنری انگلیسی به فارسی

لوازم جانبی، منضمات، لوازم فرعی، همدست، شریک، نمايات و نتايج، لوازم یدکی، تابع، فروع و ضمايم، معاون جرم، هم دست، فرعی، لاحق، دعوای فرعی