یکه تاز
لغتنامه دهخدا
یکه تاز. [ ی َک ْ ک َ / ک ِ / ی ِک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) مبارزی که تنها بر حریف خود بتازد و منتظر معد و معاون نباشد. || کسی که در تاخت ، دوم خود نداشته باشد. (آنندراج ). کسی که در تاخت وتاز منفرد و بی نظیر باشد. (ناظم الاطباء) :
آن سوار یکه تازم در بیابان جنون
کآفتاب ومه کنندم آرزوی شاطری .
یکه تازان است پر بر جان زده
یک سواره بر صف مردان زده .
|| لقبی بوده است که به روزگار صفویه به بعض سپاهیان داده می شد. (از یادداشت مؤلف ).
آن سوار یکه تازم در بیابان جنون
کآفتاب ومه کنندم آرزوی شاطری .
یکه تازان است پر بر جان زده
یک سواره بر صف مردان زده .
|| لقبی بوده است که به روزگار صفویه به بعض سپاهیان داده می شد. (از یادداشت مؤلف ).