یکدیگر
لغتنامه دهخدا
یکدیگر.[ ی َ / ی ِ گ َ ] (ضمیر مبهم مرکب ) یک و دیگر. (ناظم الاطباء). همدیگر. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). این و آن . (ناظم الاطباء). یکدگر. همدگر. یکی و دیگری . با هم . (یادداشت مؤلف ) : دو مهتر... بسی رنج بر خاطرهای پاکیزه ٔ خویش نهادند تا چنان الفتی ... به پای شد و آن یکدیگر را دیدار کردن بر در سمرقند. (تاریخ بیهقی ). چنان داند که بزرگان ... روزگار که با یکدیگر دوستی به سر برند...وفاق و ملاحظات را پیوسته گردانند. (تاریخ بیهقی ).
ز آب روشن و از خاک تیره و آتش و باد
چهار گوهر و هر چار ضد یکدیگر.
و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر
تفاوت از چه سان باشد میان صورت و اسما.
طبایع چون بدانستی سوءالم را جوابی گو
چرا ضدان یکدیگر مراد یکدگر دارد.
پروین چو هفت خواهر دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ماده چیزی است فرازهم آورده از چهار مایه ٔ با یکدیگر ناسازنده یعنی هرگاه که هر چهار مایه از دیگر جدا باشد فعل و طبع و جایگاه هریک دیگر باشد و از یکدیگر گریزان باشند و یکدیگر را تباه کننده بوند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
به دو چیزش همی امسال دولت تهنیت گوید
که هر دو در صفت هستند زیباتر ز یکدیگر.
هر بدو نیکی که در این محضرند
رنگ پذیرنده ٔ یکدیگرند.
به غمخوارگی یکدگر غم خوریم
به شادی همان یار یکدیگریم .
راهروان کز پس یکدیگرند
طایفه از طایفه زیرکترند.
- از یکدیگر ؛ از هم . (ناظم الاطباء): به هر منزلی که رسیدند حاجبی رسید با یکهزار سوار و لباسهای ایشان از یکدیگر بهتر بود. (قصص الانبیاء ص 85).
- با یکدیگر ؛ با هم . (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ). به یکدیگر. به هم . (یادداشت مؤلف ) :
ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند
ریگ آموی است بیم و ایمنی رود قرب .
- به یکدیگر ؛ درهم . باهم . آمیخته :
چنان دین و شاهی به یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند.
- در یکدیگر ؛ در هم . (ناظم الاطباء).
- همچون یکدیگر ؛ چون یکدیگر. مانند هم . مثل هم . شبیه به هم : چنانکه بر مزاج و ترکیب همچون یکدیگرند بیماریهای هریک همچون بیماریهای دیگر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
و رجوع به یکدگر شود.
ز آب روشن و از خاک تیره و آتش و باد
چهار گوهر و هر چار ضد یکدیگر.
و گر گویی که در معنی نیند اضداد یکدیگر
تفاوت از چه سان باشد میان صورت و اسما.
طبایع چون بدانستی سوءالم را جوابی گو
چرا ضدان یکدیگر مراد یکدگر دارد.
پروین چو هفت خواهر دایم
بنشسته اند پهلوی یکدیگر.
ماده چیزی است فرازهم آورده از چهار مایه ٔ با یکدیگر ناسازنده یعنی هرگاه که هر چهار مایه از دیگر جدا باشد فعل و طبع و جایگاه هریک دیگر باشد و از یکدیگر گریزان باشند و یکدیگر را تباه کننده بوند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
به دو چیزش همی امسال دولت تهنیت گوید
که هر دو در صفت هستند زیباتر ز یکدیگر.
هر بدو نیکی که در این محضرند
رنگ پذیرنده ٔ یکدیگرند.
به غمخوارگی یکدگر غم خوریم
به شادی همان یار یکدیگریم .
راهروان کز پس یکدیگرند
طایفه از طایفه زیرکترند.
- از یکدیگر ؛ از هم . (ناظم الاطباء): به هر منزلی که رسیدند حاجبی رسید با یکهزار سوار و لباسهای ایشان از یکدیگر بهتر بود. (قصص الانبیاء ص 85).
- با یکدیگر ؛ با هم . (از ناظم الاطباء) (از یادداشت مؤلف ). به یکدیگر. به هم . (یادداشت مؤلف ) :
ایمنی و بیم دنیا هر دو با یکدیگرند
ریگ آموی است بیم و ایمنی رود قرب .
- به یکدیگر ؛ درهم . باهم . آمیخته :
چنان دین و شاهی به یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند.
- در یکدیگر ؛ در هم . (ناظم الاطباء).
- همچون یکدیگر ؛ چون یکدیگر. مانند هم . مثل هم . شبیه به هم : چنانکه بر مزاج و ترکیب همچون یکدیگرند بیماریهای هریک همچون بیماریهای دیگر است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
و رجوع به یکدگر شود.