یک قلم
لغتنامه دهخدا
یک قلم . [ ی َ / ی ِ ق َ ل َ ](ص مرکب ، ق مرکب ) نوشته هایی که به یک قلم و به یک شیوه نوشته شده باشد. (ناظم الاطباء). || کنایه از تمام و مجموع . (از آنندراج ). همه . بالکل . (غیاث ). همگی . جملگی . تماماً. (ناظم الاطباء) :
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
|| یک جا. یک بار. یک باره . در میان بازاریان مصطلح است ،گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.
بس که فکرم یک قلم گردید صرف نوخطان
نامه ٔعصیان من چون مشق طفلان شد سیاه .
عالم به یک قلم شده در چشم من سیاه
تا زیر مشق خط شده روی چو ماه تو.
خطش گرفته صفحه ٔ رو را به یک قلم
یارب کسی مباد به روز سیاه من .
الهی پرتو از نور یقین ده شمع جانم را
بشوی از حرف باطل یک قلم لوح بیانم را.
|| یک جا. یک بار. یک باره . در میان بازاریان مصطلح است ،گویند: فلانی یک قلم صدهزار تومان جنس خرید.