یک روزه
لغتنامه دهخدا
یک روزه . [ ی َ / ی ِ زَ / زِ ] (ص نسبی ) منسوب به یک روز. (ناظم الاطباء). || برای مدت یک روز. (یادداشت مؤلف ) :
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای .
|| به مدت یک روز :
دو دیده پر از آب کاوس شاه
همی بود یک روزه با او به راه .
دولت یک روزه در سودای عشق
بر همه ملک جهان خواهم گزید.
اگر ممالک روی زمین به دست آری
بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست .
- یک روزه راه ؛ مسافتی که در ظرف یک روز پیموده شود. (ناظم الاطباء). راهی که یک روز زمان گیرد پیمودن آن . یک منزل :
چون رستم بیامد به نزدیک شاه
پذیره شدندش به یک روزه راه .
شنیدم که مقدار یک روزه راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه .
گر بریزی بحر را در کوزه ای
چند گنجد قسمت یک روزه ای .
|| به مدت یک روز :
دو دیده پر از آب کاوس شاه
همی بود یک روزه با او به راه .
دولت یک روزه در سودای عشق
بر همه ملک جهان خواهم گزید.
اگر ممالک روی زمین به دست آری
بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست .
- یک روزه راه ؛ مسافتی که در ظرف یک روز پیموده شود. (ناظم الاطباء). راهی که یک روز زمان گیرد پیمودن آن . یک منزل :
چون رستم بیامد به نزدیک شاه
پذیره شدندش به یک روزه راه .
شنیدم که مقدار یک روزه راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه .