یک به یک
لغتنامه دهخدا
یک به یک . [ ی َ / ی ِ ب ِ ی َ / ی ِ ] (ق مرکب ) یکان یکان . (برهان ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). یکایک . (ناظم الاطباء). یک یک . (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف ). یکی یکی . به ترتیب . (یادداشت مؤلف ). یکی پس از دیگری . یکی بعد از دیگری :
همه مهتران یک به یک با نثار
برفتند شادان بر شهریار.
همین گویش از گفته ها یک به یک
که در بارمان است یکسر نمک .
نبینی کز خراسان من نشسته پست در یمکان
همی آید سوی من یک به یک هرچم همی باید.
شاه یک اسبه برفلک خون ریخت دی را نیست شک
آنک سلاحش یک به یک بر قلب هیجا ریخته .
دوبه دو با حریف جان بنشین
یک به یک غدر آسمان برگیر.
اگر یک دم زنی بی عشق مرده ست
که بر ما یک به یک دمها شمرده ست .
برگشادی مشکل ما یک به یک
تا نماندی در دل ما هیچ شک .
وانگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها به هریک حرف راند.
خواجگان و شهرها را یک به یک
بازگفت از جان و از نان و نمک .
دست بر نبضش نهاد و یک به یک
بازمی پرسید از جور فلک .
هرکه باشد زحال ما پرسان
یک به یک را سلام ما برسان .
|| کلاً. تمام .همگی . بالتمام . همه :
سران یک به یک خوبی آراستند
همه خوبی و آشتی خواستند.
چو قیصر به نزدیک ایران رسید
سبک یک به یک تیغ کین برکشید.
شما یک به یک سر پر از کین کنید
بروهای جنگی پر از چین کنید.
به گیتی ز گفتار تو زنده ایم
همه یک به یک مر تو را بنده ایم .
به قیصر سپارم همه یک به یک
از این پس نوشته فرستیم و چک .
شکر یزدان را که این یک دستبوسش دست داد
تا کند خار سپهر از پای بیرون یک به یک .
|| هریک . هرکدام . هریک به تنهایی . (یادداشت مؤلف ) :
دو جنگی که برنا و دانا بدند
به دل یک به یک کوه خارا بدند.
بر او آفرین کو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید
به پیغمبرش بر کنیم آفرین
به یارانْش بر یک به یک همچنین .
|| سراسر. تماماً. بالتمام :
بزد بر کمربند گردآفرید
زره بر تنش یک به یک بردرید.
|| همه . تمام . به جزئیات . کلاً. (از یادداشت مؤلف ). جزٔبه جزء :
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک به یک سروبن کرد یاد.
همه چیزها یک به یک برده نام
به سنگ اندرون کنده دیوار و بام .
رفت در گنجهای پنهانی
یک به یک ساخت برگ مهمانی .
گر انگشتی زدی بر بینی آن ماه
ملک را یک به یک کردندی آگاه .
بازجستند از آنچه داشت نهفت
یک به یک با دو رازدار بگفت .
چون یک به یک این سخن فروگفت
در گفتن این سخن فروخفت .
که پرسید از من اسرار فلک را
که معلومش نکردم یک به یک را.
منهیان را یکان یکان به درست
یک به یک حال آن خرابی جست .
با سلیمان یک به یک وامی نمود
از برای عرضه خود را می ستود.
این نشانیها که گفت او یک به یک
خانه ٔ ما راست بی تردید و شک .
خواجه گفت ای پایمرد بانمک
آنچه می گفتی شنیدم یک به یک .
قاری به جمع اقمشه نیکو معرفی است
کو نامهای این همه گفته ست یک به یک .
|| به معنی یکایک است که ناگهان و غافل باشد. (برهان ) (آنندراج ). ناگهان . غفلةً. (یادداشت مؤلف ) :
یک به یک از در درآمد آن نگار
آن غراشیده ز من رفته به جنگ .
|| یکی به دیگری . «یک به یک نماند، یعنی یکی به دیگری نماند». (حواشی و تعلیقات فیه مافیه ص 342). || فوراً. فی الفور. علی الفور. (یادداشت مؤلف ). در دم . || (اِ مرکب ) به معنی شبه ویقین هم به نظر آمده است . (از آنندراج ) (برهان ). شبه و مانند و یقین . (ناظم الاطباء).
همه مهتران یک به یک با نثار
برفتند شادان بر شهریار.
همین گویش از گفته ها یک به یک
که در بارمان است یکسر نمک .
نبینی کز خراسان من نشسته پست در یمکان
همی آید سوی من یک به یک هرچم همی باید.
شاه یک اسبه برفلک خون ریخت دی را نیست شک
آنک سلاحش یک به یک بر قلب هیجا ریخته .
دوبه دو با حریف جان بنشین
یک به یک غدر آسمان برگیر.
اگر یک دم زنی بی عشق مرده ست
که بر ما یک به یک دمها شمرده ست .
برگشادی مشکل ما یک به یک
تا نماندی در دل ما هیچ شک .
وانگهانی آن امیران را بخواند
یک به یک تنها به هریک حرف راند.
خواجگان و شهرها را یک به یک
بازگفت از جان و از نان و نمک .
دست بر نبضش نهاد و یک به یک
بازمی پرسید از جور فلک .
هرکه باشد زحال ما پرسان
یک به یک را سلام ما برسان .
|| کلاً. تمام .همگی . بالتمام . همه :
سران یک به یک خوبی آراستند
همه خوبی و آشتی خواستند.
چو قیصر به نزدیک ایران رسید
سبک یک به یک تیغ کین برکشید.
شما یک به یک سر پر از کین کنید
بروهای جنگی پر از چین کنید.
به گیتی ز گفتار تو زنده ایم
همه یک به یک مر تو را بنده ایم .
به قیصر سپارم همه یک به یک
از این پس نوشته فرستیم و چک .
شکر یزدان را که این یک دستبوسش دست داد
تا کند خار سپهر از پای بیرون یک به یک .
|| هریک . هرکدام . هریک به تنهایی . (یادداشت مؤلف ) :
دو جنگی که برنا و دانا بدند
به دل یک به یک کوه خارا بدند.
بر او آفرین کو جهان آفرید
ابا آشکارا نهان آفرید
به پیغمبرش بر کنیم آفرین
به یارانْش بر یک به یک همچنین .
|| سراسر. تماماً. بالتمام :
بزد بر کمربند گردآفرید
زره بر تنش یک به یک بردرید.
|| همه . تمام . به جزئیات . کلاً. (از یادداشت مؤلف ). جزٔبه جزء :
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک به یک سروبن کرد یاد.
همه چیزها یک به یک برده نام
به سنگ اندرون کنده دیوار و بام .
رفت در گنجهای پنهانی
یک به یک ساخت برگ مهمانی .
گر انگشتی زدی بر بینی آن ماه
ملک را یک به یک کردندی آگاه .
بازجستند از آنچه داشت نهفت
یک به یک با دو رازدار بگفت .
چون یک به یک این سخن فروگفت
در گفتن این سخن فروخفت .
که پرسید از من اسرار فلک را
که معلومش نکردم یک به یک را.
منهیان را یکان یکان به درست
یک به یک حال آن خرابی جست .
با سلیمان یک به یک وامی نمود
از برای عرضه خود را می ستود.
این نشانیها که گفت او یک به یک
خانه ٔ ما راست بی تردید و شک .
خواجه گفت ای پایمرد بانمک
آنچه می گفتی شنیدم یک به یک .
قاری به جمع اقمشه نیکو معرفی است
کو نامهای این همه گفته ست یک به یک .
|| به معنی یکایک است که ناگهان و غافل باشد. (برهان ) (آنندراج ). ناگهان . غفلةً. (یادداشت مؤلف ) :
یک به یک از در درآمد آن نگار
آن غراشیده ز من رفته به جنگ .
|| یکی به دیگری . «یک به یک نماند، یعنی یکی به دیگری نماند». (حواشی و تعلیقات فیه مافیه ص 342). || فوراً. فی الفور. علی الفور. (یادداشت مؤلف ). در دم . || (اِ مرکب ) به معنی شبه ویقین هم به نظر آمده است . (از آنندراج ) (برهان ). شبه و مانند و یقین . (ناظم الاطباء).