یعنی
لغتنامه دهخدا
یعنی . [ ی َ ] (ع فعل ) به معنی قصد می کند و در توضیح و تبیین کلام به معنی تیو استعمال می شود. (ناظم الاطباء). می خواهد و قصد می کند و مصدرآن عنایت است که به معنی قصد کردن است . (غیاث ). قصد می کند. می خواهد. این می خواهد. آن می خواهد. (یادداشت مؤلف ). || (حرف تفسیر) ای . که . معنی آن این است . معنی این است . (یادداشت مؤلف ) :
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای .
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست .
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 120).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است .
زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است .
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش .
عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه .
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک .
گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است .
ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی .
دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت .
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه .
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ٔ توحید بشنوی .
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
- یعنی چه ؛ برای چه . (آنندراج ). معنی برای چه و به چه جهت و چه مقصود دارد و چه معنی می دهد. (ناظم الاطباء). چرا، و این ترکیب غالباً در تداول عامه به جای صوت تعجب به کار رود. کلمه ٔ تعجب است و از غریب شمردن فعل یا قول مخاطب حکایت کند. استفهام انکاری . (یادداشت مؤلف ) :
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟!
- یعنی کشک ؛ این ترکیب را در جایی گویند که اول چیزی گفته باشند و مقصود برخلاف آن بود. گویند منشاء این مثل آن است که مرد عالمی بوده که او را کشک ناخوش می آمد. طفلان و عوام هرگاه او را می دیدند به مضحکه می گفتند ملا کشک ، و او بسیار رنجه می شد. سرانجام پیش حاکم دادخواه شد و حکمی آورد که هرکه او را بدین نام بخواند زبانش را از قفا برآورند. مردم از ترس مجازات از گفتن آن لفظ خاموش ماندند. روزی ظریفی بر سبیل کنایه ملا راکه از دور دید فریاد برآورد: ملا ماست را مشتاقیم . ملا قصد او را فهمید، گفت : «یعنی کشک !». از آن روز این مثل شهرت یافت . (آنندراج ) :
ای چشمه ٔ حیوان ز دوات تو به رشک
ریزد قلم عطارد از رشک تو اشک
در وادی خوشنویسی ای مادر عصر
مانند تو پیدا نشود یعنی کشک .
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک .
ابر هزبرگون و تماسیح پیل خوار
با دست اوست یعنی شمشیر اوست ای .
این روح قدس آمد و آن روح جبرئیل
یعنی فرشتگان پرانند و بی پرند.
آن کو به هندوان شد یعنی که غازی ام
از بهر بردگان نه ز بهر غزا شده ست .
از حد جیحون تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسیان . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 120).
یعنی این در چهاردیواری است
که درش سوی چرخ گردان است .
زآن بگفتند چارمین یعنی
نیست چیزی که چارم آن است .
یعنی که به عرش و کعبه ماند
چون کعبه و عرش از آن نجنبد.
شه از دیدار آن بلور دلکش
شده خورشید یعنی دل پرآتش .
عقابی چارپر یعنی که در زیر
نهنگی در میان یعنی که شمشیر.
حصارش نیل شد یعنی شبانگاه
ز چرخ نیلگون سر برزد آن ماه .
مرغ پر انداخته یعنی ملک
خرقه درانداخته یعنی فلک .
گفتی که دلت بسوز در عشق
یعنی که سپند عاشقان است .
ز زیر پرده ٔ گلریز شب سوی خورشید
سحر به چشم تباشیر خنده زد یعنی .
دور نبود اگر دهی با نان
پاره ای بیخ پشم یعنی گوشت .
ربنا انا ظلمنا گفت و آه
یعنی آمد ظلمت و گم گشت راه .
سبزه در باغ گفته اند خوش است
داند آن کس که این سخن گوید
یعنی از روی دلبران خط سبز
دل عشاق بیشتر جوید.
یعنی بیا که آتش موسی نمود گل
تا از درخت نکته ٔ توحید بشنوی .
شنیدم گشت جانان مهربان یعنی چنین باشد
چو شمعش دل یکی شد با زبان یعنی چنین باشد.
- یعنی چه ؛ برای چه . (آنندراج ). معنی برای چه و به چه جهت و چه مقصود دارد و چه معنی می دهد. (ناظم الاطباء). چرا، و این ترکیب غالباً در تداول عامه به جای صوت تعجب به کار رود. کلمه ٔ تعجب است و از غریب شمردن فعل یا قول مخاطب حکایت کند. استفهام انکاری . (یادداشت مؤلف ) :
ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه ؟!
مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه ؟!
- یعنی کشک ؛ این ترکیب را در جایی گویند که اول چیزی گفته باشند و مقصود برخلاف آن بود. گویند منشاء این مثل آن است که مرد عالمی بوده که او را کشک ناخوش می آمد. طفلان و عوام هرگاه او را می دیدند به مضحکه می گفتند ملا کشک ، و او بسیار رنجه می شد. سرانجام پیش حاکم دادخواه شد و حکمی آورد که هرکه او را بدین نام بخواند زبانش را از قفا برآورند. مردم از ترس مجازات از گفتن آن لفظ خاموش ماندند. روزی ظریفی بر سبیل کنایه ملا راکه از دور دید فریاد برآورد: ملا ماست را مشتاقیم . ملا قصد او را فهمید، گفت : «یعنی کشک !». از آن روز این مثل شهرت یافت . (آنندراج ) :
ای چشمه ٔ حیوان ز دوات تو به رشک
ریزد قلم عطارد از رشک تو اشک
در وادی خوشنویسی ای مادر عصر
مانند تو پیدا نشود یعنی کشک .
گفتم که چو لاله داغدار است دلم
گفتی که دهم کام دلت یعنی کشک .