یزدی
لغتنامه دهخدا
یزدی . [ ی َ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر یزد. (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). || نام پارچه ای که در شهر یزد میبافند. (ناظم الاطباء) : در وی بساط و شادروانها بافتندی و یزدیها و بالشها و مصلیها و بردیهای فندقی از جهت خلیفه بافتندی . (تاریخ بخارای نرشخی ص 24).
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
فوطه ٔ یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف
ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش .
معجر ز گرد یزدی مفکن ز پیشوازت
میترسم از نشستن بر دامن تو گردی .
یکی میشدآهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه .
ز دیبای ششتر ز یزدی قماش
که آوازه شان در عراق است فاش .
چو شد رایت گرد یزدی پدید
یل زوده از اصفهان هم رسید.
فوطه ٔ یزدی به قاری بخش ای تاجر ز لطف
ور قماش مصر و هندستان نباشد گو مباش .
معجر ز گرد یزدی مفکن ز پیشوازت
میترسم از نشستن بر دامن تو گردی .
یکی میشدآهسته ایلچی براه
بدو کرد مدفون یزدی نگاه .
ز دیبای ششتر ز یزدی قماش
که آوازه شان در عراق است فاش .