یزدان سپاس
لغتنامه دهخدا
یزدان سپاس . [ ی َ س ِ ] (صوت مرکب ) سپاس یزدان را. شکر خدا. (یادداشت مؤلف ) :
که یزدان سپاس ای جهان پهلوان
که ما از تو شادیم و روشن روان .
چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس
که هستم چنین پاک و یزدان شناس .
بدو گفت یزدان سپاس ای جوان
که دیدم تراشاد و روشن روان .
چنین دادپاسخ که یزدان سپاس
که از ما یکی نیست اندر هراس .
که یزدان سپاس ای جهان پهلوان
که ما از تو شادیم و روشن روان .
چنین گفت از آن پس که یزدان سپاس
که هستم چنین پاک و یزدان شناس .
بدو گفت یزدان سپاس ای جوان
که دیدم تراشاد و روشن روان .
چنین دادپاسخ که یزدان سپاس
که از ما یکی نیست اندر هراس .