یخچه
لغتنامه دهخدا
یخچه . [ ی َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) یخ کوچک . || ژاله و تگرگ را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (برهان ). تگرگ باشد. (فرهنگ جهانگیری ) (لغت فرس اسدی ) (فرهنگ اوبهی ). ژاله . (غیاث ). بَرَد. غراب . رضاب . عضرس . سقیط. (منتهی الارب ). سنگک . حب قر. حب المزن . (یادداشت مؤلف ) :
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان .
|| مجازاً دندان معشوق :
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک .
در عنبر تو لاله در بسد تو لؤلؤ
در غنچه ٔ تو نسرین در یخچه ٔ تو آذر.
و رجوع به تگرگ و ژاله شود.
یخچه می بارید از ابر سیاه
چون ستاره بر زمین از آسمان .
|| مجازاً دندان معشوق :
یخچه بارید و پای من بفسرد
ورغ بربند یخچه را ز فلک .
در عنبر تو لاله در بسد تو لؤلؤ
در غنچه ٔ تو نسرین در یخچه ٔ تو آذر.
و رجوع به تگرگ و ژاله شود.