یخ کوب
لغتنامه دهخدا
یخ کوب . [ ی َ ] (نف مرکب )درهم شکننده ٔ یخ . (ناظم الاطباء) || یخ شکن . || مجازاً، کار بی حاصل کننده :
ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم
تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم .
ز بی پروایی یاران گرافتد بر دری کارم
تمام روز باید در زدن یخ کوب را مانم .