یاسمین
لغتنامه دهخدا
یاسمین .[ س َ ] (اِ) یاسمن . رجوع به یاسمن شود :
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین .
رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد ملک
ز آنکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین .
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابه ٔ می حمری .
بر یاسمین عصابه ٔ زرّ مرصع است
بر ارغوان طویله ٔ یاقوت معدنی .
چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته . (تاریخ بیهقی ).
مگر که هست گل یاسمین ز زر و ز سیم .
که هست زر مر او را میان سیم اوراق .
حسین و حسن را شناسم حقیقت
بدو جهان گل و یاسمین محمد.
کی رسد این علم به یاران دیو
خیره بر آتش ندمد یاسمین .
نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.
یاسمین را هر کسی بوید چو مشک
گر چه از سرگین برآید یاسمین .
چون خنجر از هوای نهفته شود پدید
این لون لاله گیرد و آن رنگ یاسمین .
شادی و لهو و رامش شاه زمانه را
سوسن نگر که جفت گل و یاسمین شده است .
تا بیاراید به فروردین فرخ باغ و راغ
از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین .
لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان
لؤلؤ ازمینا برانگیزد درخت یاسمین .
شکفت از خاطر و طبعش به بغداد اندرون باغی
که آن باغ از معانی هم گل و هم یاسمین دارد.
به زعفران بر کافور دارم از غم از آنک
بنفشه رسته بر اطراف یاسمین دارد.
یکی گداخته دارد میان تار قصب
یکی چو تل گل و تل یاسمین دارد.
یاسمین خندان و خوش ز آن است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمین بگریستی .
پیوسته در تعجبم از کار یاسمین
تا صد پیاله بر کف یکدست چون نهد.
چون روضه ٔ خلد دان دل خاک
باد صبا از این سپس کج ننهد به دور تو
تاج چهار گوشه را بر سر شاخ یاسمین .
بر سوسن و یاسمین و نرگس .
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش دید ورد و یاسمین .
باغ دلبر سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچه ٔ ورد و سرو و یاسمین .
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین .
- دهن الیاسمین ؛ روغن یاسمین . دهن زنبق . دهن الزنبق : الماس غالباً جوهر شفافی است که در آن اندکی زیبقیت هست چنانچه دهن یاسمین را به رصاص وصف کنند و گویند دهن رصاص . (الجماهر بیرونی ص 93).
- یاسمین ابیض ؛ زنبق در کتب قدما اسم یاسمین ابیض است . (مخزن الادویه ذیل سوسن ).رجوع به یاسمین سفید و ترکیبات یاسمن شود.
- یاسمین بری ؛ یاس سفید. عشبة النار. (تحفه ). رجوع به یاسمن بری (درترکیبات یاسمن ) شود.
- یاسمین بستانی ؛ چنبلی . یاسمین هندی است . (مخزن الادویه ). ورجوع به یاسمن شود.
- یاسمین جبلی ؛ و جبلی آن یاسمین هندی است . (مخزن الادویه ). رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین دشتی ؛ ابوریحان بیرونی ذیل ظیان آرد: اصمعی گوید به لغت عربی یاسمین دشتی را گویند ابوحنیفه هم چنین گفته است که عادت او آن است که روغن را دراو بپرورند و در وقت قولنج بکار برند. (صیدنه ٔ ابوریحان ). رجوع به یاسمین بری در همین ترکیبات شود.
- یاسمین زرد ؛ یاسمن زرد. زنبق . (تحفه ). یاسمین زرد، زنبق باشد نه سپید. (داود ضریر انطاکی ). یاس زرد و در اغلب جنگلهای شمالی در ارتفاعهای متوسط تا (1000) گز دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین سپید ؛ یاسمن سفید :
گل صد برگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب ...
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید.
رجوع به یاسمین سفید در همین ترکیبات و یاسمن شود.
- یاسمین سفید ؛ زنبق . تحفه . سجلاط. رازقی . (ترجمه ٔ صیدنه ). شرخات . چنبلی . در مازندران و تهران و شهسوارآن را یاس میگویند.این یاس در جنگلهای شمال ایران در رامیان و پل زنگوله ٔ چالوس و رامسر و نور هست و ازارتفاع 100 الی 750 دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین مضاعف ؛ یاس پرپر.گل رازقی . رجوع به یاس و گل رازقی شود.
|| قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی ).
تا آسمان روشن شود چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود چون تازه گردد یاسمین .
رزمگاه پرمبارز دوست تر دارد ملک
ز آنکه باغی پر گل و پر لاله و پر یاسمین .
بر برگ سپید یاسمین تر
برریخت قرابه ٔ می حمری .
بر یاسمین عصابه ٔ زرّ مرصع است
بر ارغوان طویله ٔ یاقوت معدنی .
چشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین شکفته . (تاریخ بیهقی ).
مگر که هست گل یاسمین ز زر و ز سیم .
که هست زر مر او را میان سیم اوراق .
حسین و حسن را شناسم حقیقت
بدو جهان گل و یاسمین محمد.
کی رسد این علم به یاران دیو
خیره بر آتش ندمد یاسمین .
نبینی که مست است هر یاسمینی
نبینی که سر چون نگونسار دارد.
یاسمین را هر کسی بوید چو مشک
گر چه از سرگین برآید یاسمین .
چون خنجر از هوای نهفته شود پدید
این لون لاله گیرد و آن رنگ یاسمین .
شادی و لهو و رامش شاه زمانه را
سوسن نگر که جفت گل و یاسمین شده است .
تا بیاراید به فروردین فرخ باغ و راغ
از گل و از لاله و از سوسن و از یاسمین .
لعل با مرجان برآمیزد درخت ارغوان
لؤلؤ ازمینا برانگیزد درخت یاسمین .
شکفت از خاطر و طبعش به بغداد اندرون باغی
که آن باغ از معانی هم گل و هم یاسمین دارد.
به زعفران بر کافور دارم از غم از آنک
بنفشه رسته بر اطراف یاسمین دارد.
یکی گداخته دارد میان تار قصب
یکی چو تل گل و تل یاسمین دارد.
یاسمین خندان و خوش ز آن است کز من غافل است
یاس من گردیده بودی یاسمین بگریستی .
پیوسته در تعجبم از کار یاسمین
تا صد پیاله بر کف یکدست چون نهد.
چون روضه ٔ خلد دان دل خاک
باد صبا از این سپس کج ننهد به دور تو
تاج چهار گوشه را بر سر شاخ یاسمین .
بر سوسن و یاسمین و نرگس .
اندر آ اسرار ابراهیم بین
کو در آتش دید ورد و یاسمین .
باغ دلبر سبز و تر و تازه بین
پر ز غنچه ٔ ورد و سرو و یاسمین .
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین .
- دهن الیاسمین ؛ روغن یاسمین . دهن زنبق . دهن الزنبق : الماس غالباً جوهر شفافی است که در آن اندکی زیبقیت هست چنانچه دهن یاسمین را به رصاص وصف کنند و گویند دهن رصاص . (الجماهر بیرونی ص 93).
- یاسمین ابیض ؛ زنبق در کتب قدما اسم یاسمین ابیض است . (مخزن الادویه ذیل سوسن ).رجوع به یاسمین سفید و ترکیبات یاسمن شود.
- یاسمین بری ؛ یاس سفید. عشبة النار. (تحفه ). رجوع به یاسمن بری (درترکیبات یاسمن ) شود.
- یاسمین بستانی ؛ چنبلی . یاسمین هندی است . (مخزن الادویه ). ورجوع به یاسمن شود.
- یاسمین جبلی ؛ و جبلی آن یاسمین هندی است . (مخزن الادویه ). رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین دشتی ؛ ابوریحان بیرونی ذیل ظیان آرد: اصمعی گوید به لغت عربی یاسمین دشتی را گویند ابوحنیفه هم چنین گفته است که عادت او آن است که روغن را دراو بپرورند و در وقت قولنج بکار برند. (صیدنه ٔ ابوریحان ). رجوع به یاسمین بری در همین ترکیبات شود.
- یاسمین زرد ؛ یاسمن زرد. زنبق . (تحفه ). یاسمین زرد، زنبق باشد نه سپید. (داود ضریر انطاکی ). یاس زرد و در اغلب جنگلهای شمالی در ارتفاعهای متوسط تا (1000) گز دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین سپید ؛ یاسمن سفید :
گل صد برگ و مشک و عنبر و سیب
یاسمین سپید و مورد به زیب ...
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید.
رجوع به یاسمین سفید در همین ترکیبات و یاسمن شود.
- یاسمین سفید ؛ زنبق . تحفه . سجلاط. رازقی . (ترجمه ٔ صیدنه ). شرخات . چنبلی . در مازندران و تهران و شهسوارآن را یاس میگویند.این یاس در جنگلهای شمال ایران در رامیان و پل زنگوله ٔ چالوس و رامسر و نور هست و ازارتفاع 100 الی 750 دیده میشود. رجوع به یاسمن شود.
- یاسمین مضاعف ؛ یاس پرپر.گل رازقی . رجوع به یاس و گل رازقی شود.
|| قسمی مروارید. (الجماهر بیرونی ).