یاسج
لغتنامه دهخدا
یاسج . [ س ِ / س ُ ] (اِ) تیر پیکان دار و بعضی گفته اند تیری است که پادشاهان نام خود را بر آن نویسند و یاسُچ هم آمده است . (برهان ). تیر. (جهانگیری ). تیر دوکارده . (غیاث ). نوعی است از تیر و در فرهنگ . (جهانگیری ). بضم سین به معنی مطلق تیر گفته و یاسیج باضافه ٔ یا نیز آمده . و سیف اسفرنگ به معنی پیکان تیر نظم کرده است و لیکن به معنی تیر نیز میتوان گفت . (رشیدی ) (سروری ) (از آنندراج ). یاسچ :
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران .
یاسجی کز غمزه ٔ چشم یک اندازش برفت
گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.
کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان
یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.
نام سلطان خوانده هم بریاسج سلطان از آنک
دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.
ترکان غمزه ٔ او چون درکشند یاسج
در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی .
پاسخ او به یاسجی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری .
ترکان کمین غمزه ٔ تو
یاسج همه بر کمان نهاده .
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده
دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب .
گوئیا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود
که از او باران یغلق و یاسج میبارید.
یاسج شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت .
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
ز قاروره و یاسج و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ .
یاسجی برکشید و بر پهلوی بچه راست کرد، مادرش در پیش آمد تاسپر آفت شود چون تیر بر ماده راست کرد نرمیش در پیش آمد تا مگر قضا گردان ماده شود. (مرزبان نامه ، ص 471و 472).
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج .
این کلمه گاه به صورت مرکب با افعال افشاندن ، برکشیدن ، آمدن ، باریدن ، درکشیدن ، برکشیدن ، نهادن ، خوردن به کار رود. رجوع به شواهد کلمه شود. با افکندن و زدن به صورت ذیل استعمال شده است :
- یاسج افکن ؛ تیرانداز. تیرافکن :
چشم کمانکش او ترکیست یاسج افکن
چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی .
- یاسج زنان ؛ در حال تیراندازی :
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته .
- یاسج غمخوارگان خوردن ؛ نشانه ٔ تیر آه مظلومان قرار گرفتن :
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
|| پیکان . (فرهنگ جهانگیری ) :
یاسج آه دل آلوده ٔ خود را هرشب
راست کرده بسر تیر سحر بربندم .
صاحب انجمن آرا نیز نوشته است که از این بیت سیف اسفرنگی معنی پیکان نیز فهمیده می شود که گفته یاسج آه دل آلوده ... و سپس اضافه می کند اما چون تیر سحر کنایه از آه سحری است به معنی تیر درست است . || به معنی نیزه نیز نوشته اند. (غیاث اللغات ). || گاهی مراد از آن آه مظلومان باشد. (غیاث اللغات ). و رجوع به ترکیب یاسج غمخوارگان خوردن شود.
به دست بندگانت در کمان شد ابر نیسانی
که از وی یاسج و یغلق همی بارند چون باران .
یاسجی کز غمزه ٔ چشم یک اندازش برفت
گرچه از دل بگذرد پیکانش در بربشکند.
کم ز مرغ نامه آور نیست نزد بیدلان
یاسج ترکان غمزه ش کز کمان افشانده اند.
نام سلطان خوانده هم بریاسج سلطان از آنک
دل علامتگاه یاسجهای سلطان دیده اند.
ترکان غمزه ٔ او چون درکشند یاسج
در هر دلی که جوئی پیکان تازه بینی .
پاسخ او به یاسجی بازدهی که در ظفر
ناصر رایت حقی ناسخ آیت شری .
ترکان کمین غمزه ٔ تو
یاسج همه بر کمان نهاده .
دی یاسجی ز ترکش جانانت گم شده
دل را شکاف و یاسج او درمیان طلب .
گوئیا کمان در دست بندگانت ابر نیسانی بود
که از او باران یغلق و یاسج میبارید.
یاسج شه که خون گوران ریخت
مگر آتش ز بهر آن انگیخت .
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
ز قاروره و یاسج و بید برگ
قواره قواره شده درع و ترگ .
یاسجی برکشید و بر پهلوی بچه راست کرد، مادرش در پیش آمد تاسپر آفت شود چون تیر بر ماده راست کرد نرمیش در پیش آمد تا مگر قضا گردان ماده شود. (مرزبان نامه ، ص 471و 472).
بروی صف شده از زخم یاسج
همه اعضای او چون پشت کاسج .
این کلمه گاه به صورت مرکب با افعال افشاندن ، برکشیدن ، آمدن ، باریدن ، درکشیدن ، برکشیدن ، نهادن ، خوردن به کار رود. رجوع به شواهد کلمه شود. با افکندن و زدن به صورت ذیل استعمال شده است :
- یاسج افکن ؛ تیرانداز. تیرافکن :
چشم کمانکش او ترکیست یاسج افکن
چون صبر کرد غارت ز ایمان چه خواست گوئی .
- یاسج زنان ؛ در حال تیراندازی :
هر زمان یاسج زنان صیادوار
آیی از بازو کمان آویخته .
- یاسج غمخوارگان خوردن ؛ نشانه ٔ تیر آه مظلومان قرار گرفتن :
دست بدار از سر بیچارگان
تا نخوری یاسج غمخوارگان .
|| پیکان . (فرهنگ جهانگیری ) :
یاسج آه دل آلوده ٔ خود را هرشب
راست کرده بسر تیر سحر بربندم .
صاحب انجمن آرا نیز نوشته است که از این بیت سیف اسفرنگی معنی پیکان نیز فهمیده می شود که گفته یاسج آه دل آلوده ... و سپس اضافه می کند اما چون تیر سحر کنایه از آه سحری است به معنی تیر درست است . || به معنی نیزه نیز نوشته اند. (غیاث اللغات ). || گاهی مراد از آن آه مظلومان باشد. (غیاث اللغات ). و رجوع به ترکیب یاسج غمخوارگان خوردن شود.