یازی
لغتنامه دهخدا
یازی . (حامص ) (مرکب از یاز مخفف یازنده + «ی » علامت حاصل مصدر) امامستقلاً به کار نرود بلکه غالباً بصورت ترکیب استعمال می شود چنانکه در دست یازی و شمشیریازی و جز آنها.
- دست یازی ؛ دست درازی . درازدستی کردن :
جهان را چنین دست یازی بسی است
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسی است .
دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
ز پایم فکندی ز بس دستیازی .
به تاج کیان دستیازی کنی .
- شمشیریازی ؛ شمشیرکشی :
گر او قصد شمشیریازی کند
زبانم به شمشیربازی کند.
اوبهی کلمه ٔ یازی را به معنی قُلاج آورده و در بعض لغت نامه های خطی ذیل یازی صورتهای فلاح و فلاج نیز آمده و بهمین سبب شعوری هم یازی را به معنی برزگر آورده ولی در کتب لغت دیگری که در دسترس ما بود دلیلی به دست نیامد که یازی به معنی قلاج است یا فلاح (برزگر). فقط در کشف اللغات قلاج را به معنی جهیدن و یا جست برجست رفتن آورده که ظاهراً با معانی یازیدن که یکی از آنها جنبش و حرکت است اندک تناسبی دارد.
- دست یازی ؛ دست درازی . درازدستی کردن :
جهان را چنین دست یازی بسی است
ز هر رنگ نیرنگ سازی بسی است .
دلم غارتیدی ز بس ترکتازی
ز پایم فکندی ز بس دستیازی .
به تاج کیان دستیازی کنی .
- شمشیریازی ؛ شمشیرکشی :
گر او قصد شمشیریازی کند
زبانم به شمشیربازی کند.
اوبهی کلمه ٔ یازی را به معنی قُلاج آورده و در بعض لغت نامه های خطی ذیل یازی صورتهای فلاح و فلاج نیز آمده و بهمین سبب شعوری هم یازی را به معنی برزگر آورده ولی در کتب لغت دیگری که در دسترس ما بود دلیلی به دست نیامد که یازی به معنی قلاج است یا فلاح (برزگر). فقط در کشف اللغات قلاج را به معنی جهیدن و یا جست برجست رفتن آورده که ظاهراً با معانی یازیدن که یکی از آنها جنبش و حرکت است اندک تناسبی دارد.