یادآوردن
لغتنامه دهخدا
یادآوردن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) بخاطر آوردن و متذکر شدن . (ناظم الاطباء). فراموش شده ای را دوباره بخاطر آوردن . تذکر. تذکار. تذکره . اذکار. ادکار. ذکری . ذُکر :
یاد آری و دانی که تویی زیرک و نادان
ور یاد نیاری تو سگالش کن و یادآر.
یادت آور پدرْت را که مدام
گه پلنگمْش بذی و گه خنجک .
یاد نیاری بهر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ .
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم .
بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گریاد افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن .
براندیش از این ای سرانجمن
نباید که یادآوری گفت من .
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
ز خسرو چو یاد آوری تا قباد.
چو عیب تن خویش داند کسی
ز عیب کسان یاد نارد بسی .
یکی پند آن شاه یاد آورم
ز کژی روان سوی داد آورم .
چو از پندهای تو یاد آورم
همی از جگرسرد باد آورم .
اگررزم گرشاسب یاد آوری
همه رزم رستم بباد آوری .
دگر هر که را بد سزا هدیه داد
به نامه بسی پوزش آورد یاد.
کس نیارد یاداز آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات .
چون ز یاران رفته یاد آرم
آه و واحسرتا علی من مات .
پند آن پیر مغان یاد آورید
بانگ مرغ زندخوان یاد آورید.
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.
از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد.
چو از مرگ بسیار یاد آوری
شکیبنده باشی در آن داوری .
و گر ناری از تلخی مرگ یاد
بدشواری آن در توانی گشاد.
بر آن درگه چوفرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد.
منم کز یاد او پیوسته شادم
که او در عمرها نارد به یادم .
چنین آمده ست آدمی را نهاد
که آرد فرامش کنان را به یاد .
چو اسکندر آسوده شد هفته ای
نیاورد یاد از چنان رفته ای .
تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری .
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار.
یاد آور از محبتهای ما
حق مجلسها و صحبتهای ما.
بینوایان را به یک لقمه نجُست
یاد نآورد آو ز حَقهای نُخُست .
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گویی یاد آر به دشنامی .
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
گر کبر منعت می کند کز دوستان یادآوری .
خشت بالین گور یاد آور
ای که سر بر کنار احبابی .
ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمانده یاد آوری .
فارغ نشسته ای به فراخی و کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری .
اگر مرا هنری نیست یا خطائی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یادآری .
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مراسرشک چو یاقوت در کنار آید.
باشد که خود به رحمت یاد آوری تو ما را
ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد.
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .
در یاب که نقشی ماند از لوح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی دانم .
عادت بخت من نبود آنکه تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی .
ترا چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری .
همی زنم نفسی سرد بر امید کسی
که یاد نارد از من به سالها نفسی .
الا ای که بر خاک ما بگذری
به خاک عزیزان که یاد آوری .
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
بیاد آر محبان باد پیما را.
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید.
|| به خاطر کسی آوردن شخص یا چیز فراموش شده ای را. تذکیر :
خفتگان را در صبوح آگه کنید
پیل را هندوستان یاد آورید.
ترا شمامه ٔ ریحان من که یاد آورد
که خلق از آن طرف آرند نافه ٔ مشکین .
چه ناله ها که رسید از دلم به خرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.
یاد آری و دانی که تویی زیرک و نادان
ور یاد نیاری تو سگالش کن و یادآر.
یادت آور پدرْت را که مدام
گه پلنگمْش بذی و گه خنجک .
یاد نیاری بهر بهاری جدت
توبره برداشتی شدی به سماروغ .
نگه کن که تا چون بود باورم
چو کردارهای تو یاد آورم .
بدو گفت هر کس که تاب آورد
و گریاد افراسیاب آورد
همانگه سرش را ز تن دور کن
وزو کرکسان را یکی سور کن .
براندیش از این ای سرانجمن
نباید که یادآوری گفت من .
بمیرد کسی کو ز مادر بزاد
ز خسرو چو یاد آوری تا قباد.
چو عیب تن خویش داند کسی
ز عیب کسان یاد نارد بسی .
یکی پند آن شاه یاد آورم
ز کژی روان سوی داد آورم .
چو از پندهای تو یاد آورم
همی از جگرسرد باد آورم .
اگررزم گرشاسب یاد آوری
همه رزم رستم بباد آوری .
دگر هر که را بد سزا هدیه داد
به نامه بسی پوزش آورد یاد.
کس نیارد یاداز آل مصطفی
در خراسان از بنین و از بنات .
چون ز یاران رفته یاد آرم
آه و واحسرتا علی من مات .
پند آن پیر مغان یاد آورید
بانگ مرغ زندخوان یاد آورید.
ز باغ خاطر من خواه تازه نخل سخن
ز خشک بید هر افسرده ای چه آری یاد.
از گناه گذشته نارم یاد
با نمودار وقت باشم شاد.
چو از مرگ بسیار یاد آوری
شکیبنده باشی در آن داوری .
و گر ناری از تلخی مرگ یاد
بدشواری آن در توانی گشاد.
بر آن درگه چوفرصت یابی ای باد
بیار این خواجه تاش خویش را یاد.
منم کز یاد او پیوسته شادم
که او در عمرها نارد به یادم .
چنین آمده ست آدمی را نهاد
که آرد فرامش کنان را به یاد .
چو اسکندر آسوده شد هفته ای
نیاورد یاد از چنان رفته ای .
تو خود دانم که از من یاد ناری
که یاری بهتر از من یاد داری .
یاد آرید ای مهان زین مرغ زار
یک صبوحی در میان مرغزار.
یاد آور از محبتهای ما
حق مجلسها و صحبتهای ما.
بینوایان را به یک لقمه نجُست
یاد نآورد آو ز حَقهای نُخُست .
ای در دل ریش من مهرت چو روان در تن
آخر نه دعا گویی یاد آر به دشنامی .
آخر نگاهی باز کن وقتی که بر ما بگذری
گر کبر منعت می کند کز دوستان یادآوری .
خشت بالین گور یاد آور
ای که سر بر کنار احبابی .
ولیکن نباید که تنها خوری
ز درویش درمانده یاد آوری .
فارغ نشسته ای به فراخی و کام دل
باری ز تنگنای لحد یاد ناوری .
اگر مرا هنری نیست یا خطائی هست
تو از مکارم اخلاق خویش یادآری .
میان انجمن از لعل او چو آرم یاد
مراسرشک چو یاقوت در کنار آید.
باشد که خود به رحمت یاد آوری تو ما را
ورنه کدام قاصد پیغام ما گذارد.
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .
در یاب که نقشی ماند از لوح وجود من
چون یاد تو می آرم خود هیچ نمی دانم .
عادت بخت من نبود آنکه تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد خاصه به دست مفلسی .
ترا چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری .
همی زنم نفسی سرد بر امید کسی
که یاد نارد از من به سالها نفسی .
الا ای که بر خاک ما بگذری
به خاک عزیزان که یاد آوری .
در اینان به حسرت چرا ننگرم
که عمر گرانمایه یاد آورم .
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
بیاد آر محبان باد پیما را.
معاشران ز حریف شبانه یاد آرید
حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید.
|| به خاطر کسی آوردن شخص یا چیز فراموش شده ای را. تذکیر :
خفتگان را در صبوح آگه کنید
پیل را هندوستان یاد آورید.
ترا شمامه ٔ ریحان من که یاد آورد
که خلق از آن طرف آرند نافه ٔ مشکین .
چه ناله ها که رسید از دلم به خرمن ماه
چو یاد عارض آن ماه خرگهی آورد.