یاد دادن
لغتنامه دهخدا
یاد دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) آموختن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) آموزانیدن . تلقین . (زوزنی ). تعلیم دادن :
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی .
تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی .
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا اسباب شادی یاد ده .
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم .
|| تذکیر. مذاکره . اذکار. (منتهی الارب ). متذکر شدن . بخاطر آوردن . یادآوری کردن . به یاد آوردن :
همی خواست بردن بر کیقباد
دهد جنگ روز نخستینش یاد.
در این میانها مرا که عبدالغفارم یاد می داد از آن خوابها که به زمین داور دیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115)... چون به غزنین شوم مرا یاد دهد چون برفتند به مقام غزنین رسیدند خواجه ٔ بزرگ آن حال یاد با سلطان داده سلطان فرمود که شصت هزار... برای ابوالقاسم بفرستند. (تاریخ طبرستان ). و حقی که در عهد پدر خویش در وقتی که ایشان را مقید و مدلل کرده بود و سلطان به لطافت حیل ایشان را از آن خلاص داده و نزدیک پدر شفیع شده یاد دادو گفت اکنون در روی مگر قضای آن حق را شمشیر می کشید. (تاریخ جهانگشا).
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم .
شور بلبل می دهد یاد از قدح نوشی مرا
حکمت گل می کندتکلیف بیهوشی مرا.
در کنار بوستان مجموعه ٔ رنگین گل
صائب از اوراق دیوان تو یادم می دهد.
- از یاد دادن ؛ فراموش کردن . (زوزنی ): یک چیز آموختی و چیزهای بسیار از یاد دادی .
مگر او دهد یادمان بندگی
نماید بزرگی و دارندگی .
تازی و پارسی و یونانی
یاد دادش مغ دبستانی .
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا اسباب شادی یاد ده .
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم .
|| تذکیر. مذاکره . اذکار. (منتهی الارب ). متذکر شدن . بخاطر آوردن . یادآوری کردن . به یاد آوردن :
همی خواست بردن بر کیقباد
دهد جنگ روز نخستینش یاد.
در این میانها مرا که عبدالغفارم یاد می داد از آن خوابها که به زمین داور دیده بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 115)... چون به غزنین شوم مرا یاد دهد چون برفتند به مقام غزنین رسیدند خواجه ٔ بزرگ آن حال یاد با سلطان داده سلطان فرمود که شصت هزار... برای ابوالقاسم بفرستند. (تاریخ طبرستان ). و حقی که در عهد پدر خویش در وقتی که ایشان را مقید و مدلل کرده بود و سلطان به لطافت حیل ایشان را از آن خلاص داده و نزدیک پدر شفیع شده یاد دادو گفت اکنون در روی مگر قضای آن حق را شمشیر می کشید. (تاریخ جهانگشا).
مگرش خدمت دیرین من از یاد برفت
ای نسیم سحری یاد دهش عهد قدیم .
شور بلبل می دهد یاد از قدح نوشی مرا
حکمت گل می کندتکلیف بیهوشی مرا.
در کنار بوستان مجموعه ٔ رنگین گل
صائب از اوراق دیوان تو یادم می دهد.
- از یاد دادن ؛ فراموش کردن . (زوزنی ): یک چیز آموختی و چیزهای بسیار از یاد دادی .