یابنده
لغتنامه دهخدا
یابنده . [ ب َ دَ / دِ ] (نف ) پیداکننده . واجد. که یابد. ج ، یابندگان . مرخم یابنده ، «یاب » است که در ترکیب باکلمات دیگر بکار رود. رجوع به یاب شود :
به هر زیر برگی شتابنده ای است
به هر منزلی راه یابنده ای است .
یابنده ٔ فتح کان جزع دید
بخشود و گناهشان ببخشید.
چنین زد مثل شاه گویندگان
که جویندگانند یابندگان .
سایه ٔ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود.
جست او را تا ز جان بنده بود
لاجرم جوینده یابنده بود.
- امثال :
جوینده یابنده است .
به هر زیر برگی شتابنده ای است
به هر منزلی راه یابنده ای است .
یابنده ٔ فتح کان جزع دید
بخشود و گناهشان ببخشید.
چنین زد مثل شاه گویندگان
که جویندگانند یابندگان .
سایه ٔ حق بر سر بنده بود
عاقبت جوینده یابنده بود.
جست او را تا ز جان بنده بود
لاجرم جوینده یابنده بود.
- امثال :
جوینده یابنده است .