یا
لغتنامه دهخدا
یا. (حرف ربط) حرف ربط است . صاحب غیاث اللغات و آنندراج آرند: در فارسی از حروف عاطفه است و افاده ٔ معنی تردید کند و از شأن اوست که بر معطوف علیه و معطوف هر دو آید در این صورت مدخول یکی منفی و مدخول دیگری مثبت باشد مثلاًیا مردی یا نامردی . یا مرد باش یا در پی مرد باش .
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد پیل .
و صاحب آنندراج آرد: و گاهی واو عاطفه نیز با او جمع شود خصوصاً دراشعار قدما و در عربی برای ندا آید - انتهی :
یا دوائی درد بیماری بکن
یا دکان برچین و عطاری مکن .
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خوردپیل .
یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خانمان انگشت نیل .
ناز و کرشمه بود در آیین حسن لیک
مهر و وفا ندانم یا بود یا نبود.
یا بز یا بز بها. و گاهی بر معطوف آید فقط چنانکه گوئی زید آمد یا عمرو در این صورت گاهی واو عطف نیز با او جمع شود و این در اشعار قدما بسیار است :
اینکه می بینم به بیداریست یارب یا به خواب .
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب .
|| و گاهی بر معطوف علیه آید فقط و در این وقت افاده ٔ حرف شرط کند مثلاً:
یا صوفی را ز لعل خودکام دهید
ور کام نمیدهید دشنام دهید.
حاصل آنکه اگر صوفی را از لعل خود کام بدهید فهو المرام .همچنین در ابیات :
یا تبر برگیر و مردانه بزن
تو علی وار این در خیبر بکن
ورنه چون فاروق و صدیق مهین
رو طریق دیگران را برگزین
یا به گلبن وصل کن این خار را
جمع کن با نار نور نار را.
حاصل معنی آنکه اگر همت بزرگ داری تبر برگیر تا آخر. و از این مستفاد میشود که گاهی فعل این شرط محذوف می آید چنانچه درما نحن فیه وگاهی این جزای شرط محذوف آید چنانچه در رباعی ملا صوفی و هذا غایةالتحقیق ولا مزید علیه - انتهی .
صاحب المعجم ذیل اگر آرد: اگر به معنی یا که حرف تردید است استعمال کرده اند چنانکه انوری گفته است :
ننگ است بر تو سکنی گیتی ز کبریا
در جنب کبریای تو خود این چه مسکن است
وین طرفه تر که هست بر اعدات نیز تنگ
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژن است .
یعنی پس چاه یوسف است یا چاه بیژن و انوری سرخسی بوده است و حرف شک به معنی حرف تردید استعمال کردن لغت سرخسیان است . (المعجم چ مدرس رضوی ص 231). و صاحب نهج الادب آرد: (گر) و (ار) مخففات اگر ترجمه ٔ «لو» و «ان » شرطیه است و در لغت سرخسیان بجای یای تردید مستعمل کما فی حدایق العجم و صاحب انجمن نیز فرموده که این معمول خراسانیان است که اگر و مگر گویند و یای تردید خواهند - انتهی . آنچه از بررسی شواهد برمی آید توان گفت «یا» در موارد زیر آید:
1- برای تساوی و تخییر آورده می شود وقتی که نتیجه ٔ کار نامعلوم و معلق میان دو یا چند امر متساوی باشد و یا امر دایر باشد میان دوشی ٔ نقیض هم چون زیستن و مردن ؛ باز و فراز که انتخاب این یا آن برای گوینده برابر و یکسان باشد :
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش .
زستن و مردنت یکیست مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما بدار سازد آونگ .
و یا همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.
مخور انده که از اینجای همی برگذری
گرچه ویران است این منزل ما یا به نواست .
بر توموکلند بدین وام روز و شب
بایدت بازداد به ناکام یا به کام .
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن .
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا اسباب شادی یاد ده .
یا ز عریانان به یکسو باز رو
یا چو ایشان فارغ و بیجامه شو.
یا رسولی یا نشانی کن مدد
تا ترا از بانگ من آگه کند.
یا روی بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی .
یا بتشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه .
در این ره جان بده یا ترک ما گیر
بدین در سر بنه یا خیر ما جوی .
صورتگر زیبای چین گو صورت و رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا ترک کن صورتگری .
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی ربود
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش .
یا بسازی برنج و راحت دهر
یا به زندان شوی به قلت مهر.
گفت نی نی سخن مگو با من
یا تو باشی در این سرا یا من .
گو به خدنگم بزن یا به سنانم بدوز
گر به شکار آمده ست دولت نخجیر او.
یا بترک جور گو ای سرکش نامهربان
بر اسیران رحمت آور یا بترک من بگوی .
تو پارسایی و رندی به هم کنی سعدی
میسرت نشود مست باش یا مستور.
گر بنوازی به لطف یا بگذاری به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو برمن رواست .
ای خواب گرد دیده ٔ سعدی دگرمگرد
یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست .
گر کسی سرو شنیده ست که رفته ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است .
ای کاش که مردم آن صنم دیدندی
یا گفتن دلستانش بشنیدندی .
آرزو می کندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری .
یکی گفت از این بنده ٔ بدخصال
چه خواهی هنر یا ادب یا جمال .
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دوسه کاری بکند.
2- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام تردید و دودلی :
آخر هرکس از دو بیرون نیست
یا برآوردنیست یا زدنیست .
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد.
جز کم آزاری نباشد مردمی گر مردمی
چون بیازاری مرا یا نیستی مردم مگر.
همی دانم که جور است این ولیکن
ندانم ز آسمان یا ز آسمانگر.
نگیرد هرگز اندر عقل من جای
که گردون گردد اندر خیر یا شر.
در این کردند از امت نیز دعوی
تنی هفتاد یا نزدیک هشتاد.
چو آنجا رسیدی سخن بسته شد
ندانم برون زین خلا یا ملاست .
جز براه سخن ندانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.
این گور تو چنانکه رسول خدای گفت
یا روضه ٔ بهشت است یا کنده ٔ سعیر.
یا چو آدم کرده تعلیمش خدا
بی حجاب مادر و دایه ورا.
یا مسیحی که به تعلیم ودود
در ولادت ناطق آمد در وجود.
یا عدوی قاهری در قصد ماست
یا بلای مهلکی از غیب خاست .
آنچنانم ز رنج دوری تو
که ندانم که زنده ام یا نه .
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را.
عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم
که مستم یا به خوابم یا جمال یار می بینم .
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
یا از نگین عهد تو نقش وفا که برد.
چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات
که قیامت رسد این رشته به من یا نرسد.
3- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام استفهام :
بپرسید از آن پس که با ساوه شاه
کنم آشتی یافرستم سپاه ؟
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره ست پیش اندرش یا سپاه ؟
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله ٔ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب ؟
گهر خوانمش یا عرض بازگوی
کزین هر دو نامش کدامین سزاست ؟
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بُدست یا مخیر؟
زیر دریا خوشترآید یا زبر
تیر او دلکش تر آید یا سپر؟
تو فرشته آسمانی یا پری
یا تو عزرائیل شیران نری ؟
معجبی یا خود قضامان در پی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است ؟
ای بباد هوس درافتاده
بادت اندر سر است یا باده ؟
ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک
بنمای پیکر تا فلک مهر از دو پیکر برکند؟
به است آن یا زنخ یا سیب سیمین
لب است آن یا شکر یا جان شیرین ؟
ملک یا چشمه ٔ نوری پری یا لعبت حوری
که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمی باشد؟
از گل و ماه و پری در چشم من زیباتری
دل ز من گل برد یا مه یا پری یا روی تو؟
حناست آن به ناخن دلبند هشته ای
یا خون بیدلیست که در بند کشته ای ؟
تویی برابر من یا خیال در نظرم
که من به طالع خود هرگز این گمان نبرم ؟
بوی بهار می دمد این یا نسیم صبح
باد بهار می گذرد یا پیام دوست ؟
آفتاب است آن پریرخ یا ملایک یا بشر
قامت است آن یا قیامت یا الف یا نیشکر؟
مابا تو بصلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دل است آن یا سنگ ؟
قامتت گویم که دلبندست و خوب
یا سخن یا آمدن یا رفتنت .
تا نقش می بنددفلک کس را نبودست این نمک ؟
حوری ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری ؟
سرو بستانی تو یا مه یا پری
یا ملک یا دفتر صورتگری ؟
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا بعمدا میروی ؟
شب است آن یا شبه یا مشک یا موی
گلستان یا صنم یا ماه یا روی ؟
کس ندیده ست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن
شکر از پستان مادر خورده ای یا شیر را؟
4- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام شرط. در این نوع به جای آن «اگر» «اگرنه » و «واگرنه » و«والا» می توان گذاشت چنانکه در شواهد زیر : هیچ دشمنی قصد آن (سیستان ) نکرد و نکند که نه مخذول و مذموم بازگردد. اگر خود بازگردد یا نه هلاک شود. (تاریخ سیستان ). و یاران را گفتی که ایزد تعالی ناصر دین محمد است یا نه ما را چه یارا بودی که این کردی . (تاریخ سیستان ). مگر اکنون سپاه مرا او دهد تا خجستانی را دریابم یا نه او اکنون همه ٔ خراسان بر من تباه کند... اکنون ایشان و ما را جان باید همی کند یا نه این ماند و نه ایشان ... آن روز بر زبان امیر خراسان برفت که اگر نه آن است که امیر با جعفر قانع است یا نه آن دل و تدبیر و رای و خرد که وی دارد همه جهان گرفتستی . (تاریخ سیستان ).
چون نیست بقا اندروترا چه
گر هست مر او را فنا و یا نیست .
با هرکس از او بهره ای است بی شک
گر کودک و یا پیر یا جوان است .
گردن و میان هر دو کتف می باید زد (آن را که طعام در گلوی او بمانده است ) تا فرورود یا نه تدبیر قی باید کرد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). یکروز عبداﷲ مبارک را دید که روی بدو نهاده بود گفت آنجا که رسیده ای بازگرد یا نه من بازگردم . (تذکرةالاولیاء عطار).
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش .
5 - حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام تفصیل و تقسیم و بدلیت :
چودینار باید مرا یا درم
فراز آورم من به نوک قلم .
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال .
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
یا باش دشمن من یا باش دوست ویحک
نه دوستی نه دشمن اینت سپید کاری .
یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری .
و بنزدیک من وجد اصابت المی باشد مردل را یا از فرح یا از ترس یا از طرب یا از تعب . و وجود ازالت غمی از دل و مصادقت مراد آن وصفت واجد اِما حرکت بود اندر غلیان شوق اندر حال حجاب ، و اِما سکون اندر حال مشاهدت اندر حال کشف اما زفیر و اما نفیر اِما انین واما حنین اِماعیش واِما طیش اما کرب و اِما طرب . (کشف المحجوب هجویری چ لنین گراد ص 539). اندر محل نقص خود اِما معذور و اما مغرور و تعیین این معنی قول جنید است که گفت : راه دوست یا به علم یا به روش . (کشف المحجوب ص 540). کتاب و جامه ٔ مجروح را شرط دو چیز بود: یا بدوزند و بازدهند این جماعت یا به درویشی دیگر یا مر تبرک را پاره پاره کنند و قسمت کنند. (کشف المحجوب ص 543).
پروین به چه ماند به یکی دسته ٔ نرگس
یا نسترن تازه که بر سبزه نشانیش .
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گوئی
و یا گردید از حالی به حالی دون و یا والا.
آنگهی کآنچه نیست بوده شود
یا چو این بوده شد بفرساید.
تخم وبر و برگ همه رستنی .
داروی ما یا خورش جسم ماست .
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هرکه او محتال یا مکار نیست .
از ایشان یکی کینه دار است و بدخو
دگر شاد و جویای خواب است یا خور.
باز کی گردد از تو خشم خدای
به حشم یا به حاجیان و ستور.
نه زان گردش که می گردد زمانی
گرانتر گشت داند یا سبکتر.
شغل کودک در دبیرستانش چیست
جز که خواندن یا سؤال و یا جواب .
نگوئی آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابرغران را که حمال مطر دارد.
ترا فرمان چگونه برد خواهد شهر یا برزن
چو جان تو ترا خود می نخواهد برد و تن فرمان .
هیچکس نمانده بود الا گریخته یا کشته یا اسیر یا خسته . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 81).
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندر آ و گوی در میدان فکن .
سخنش معجز دهر آمد از این به سخنان
بخدا گر شنوند اهل عجم یا بینند.
بهتر از این در دلم آزرم باد
یا ز خدا یا ز خودم شرم باد.
حاجت گوش و گردنت نیست به زر و زیوری .
یا به خضاب و سرمه ای یا به عبیر و عنبری .
دوست بردارد به جرمی یا خطائی دل ز دوست
تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی .
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی و بیوفاست .
مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد.
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان
تا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی .
من چه ام در باغ ریحان خشک برگی ، گو بریز
یا کیم در ملک سلطان پاسبانی ، گو مباش .
چون تو بتی بگذرد سروقد سیم ساق
هرکه درو ننگرد مرده بود یا ضریر.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امان را.
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را.
یا چشم نمی بیند یا راه نمی داند
هرکس به وجود خود دارد ز تو پروایی .
من چاکر آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان آساید.
نگویمت که در او دانشیست یا فضلی
که نیست در همه آفاق مثل او جاهل .
هرگز این صورت کند صورتگری
یا چنین شاهد بود در کشوری .
هرگز بود آدمی بدین زیبائی
یا سرو بدین بلندی و رعنائی .
بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست
بگواگر گنهی رفت یا خطائی رفت .
خرم آن لحظه که چون گل به چمن بازآئی
یا چو یاران ز در حجره ٔ من بازآئی .
یا به تشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه .
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خورد پیل .
یا وعده مکن که می فرستم
یا وعده ٔ خویش را وفا کن .
یا وفا خود نبود در عالم
یا کسی اندرین زمانه نکرد.
یا مکش بر چهره نیل عاشقی
یا فروبر جامه ٔ تقوی به نیل .
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای
یا مردوار بر سرهمت نهیم سر.
یا مکن بیهده از عشق خروش
یا نظر زانچه نه معشوق بپوش .
یا مکن وعده چون نخواهی کرد
یا وفاکن به هرچه میگویی .
- امثال :
یا اجل می دواند یا روزی .
یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزاد کن .
یا بیا با یزید بیعت کن .
یا برو کنگور زراعت کن .
یا تخت یا تخته .
یا جنی یا برابر جنی .
یا جواب یا ثواب .
یا خدا یا خرما. یا خدا می شود یاخرما .
یا خدایی یا برار خدا .
یا خر میرد یا خر صاحب یا دنیا ماند بی صاحب .
یا در آب است یا در آتش ماهی .
یا زر یا بز .
یا زر یا زور یازاری .
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم .
یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش .
یا سر می رود یا کلاه می آید .
یا کوچه گردی می شود یا خانه داری .
یا گربه است یا گوشت .
یا مرد باش یا در قدم مرد باش .
یا مرد باش یا نیمه مرد یا هپل هپو .
یا مرغ باش بپر یا شتر باش ببر .
یا مرگ یا استقلال .
یا مرگ یا اشتها .
یا مشت یا پشت . (از امثال و حکم ج 4 ص 2023 تا 2024).
|| «یا» در تداول منطق ادات عناد باشدچنانکه خواجه نصیرالدین طوسی آرد: و ادات عناد در تازی «او» و «اما» و مانند آن و در پارسی «یا» و «اگر» و آنچه بدان ماند. (اساس الاقتباس ص 70) : شرطی منفصله نیز یا موجبه بود یا سالبه موجبه آنک حاکم بود با ثبات عناد، چنانکه گویی : یا آفتاب طالع است یا شب موجود است و سالبه آنکه حاکم به رفع عناد بود، چنانکه گویی : چنین نیست که آفتاب طالع است یا روز موجود است ... و در منفصله گاه بود که تألیف میان قضایا بسیار بود زیادت از دو چنانک گویند: عدد یا زایدبود یا ناقص یا تام . (اساس الاقتباس ص 70). || (اِ) نام حرف پسین الفبا و رجوع به «یاء» و «ی » شود. || (پسوند) در یادداشتی از مرحوم دهخدا آمده است : مزید مؤخر امکنه در السنه ٔ سریانی و یونانی باشد: فزرانیا. شانیا. بردیا. بزیقیا. شافیا. برحایا. بردرایا. افلوغونیا. باقطایا. بادرایا. بادوریا. عربایا. باشمنایا. باشیا. فذایا. سونایا. سریا. جرجرایا. بربیطیا. باقطنایا. بزیقیا. باک یا. باکلیا.بانقیا. سندبایا (در آذربایجان ). سونایا. قرقییا. فرجیا. نقیا. ماذرایا. جولایا. قبرونیا. نهرکرخایا. لعفیشیا. ارقانیا (نام بحر خزر بقول ارسطو). ژابیا. استینا. استیا. نعمایا. نغیا. معلثایا. معلایا. معلیا. لهیا. زندنیا. قرتیا. قرقیسیا. سینیا. و رجوع به کلمه ٔ عتیقه در معجم البلدان شود. اما مزید مؤخر بودن «یا» در این شواهد محل تأمل است .
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای درخورد پیل .
و صاحب آنندراج آرد: و گاهی واو عاطفه نیز با او جمع شود خصوصاً دراشعار قدما و در عربی برای ندا آید - انتهی :
یا دوائی درد بیماری بکن
یا دکان برچین و عطاری مکن .
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خوردپیل .
یا مرو با یار ازرق پیرهن
یا بکش بر خانمان انگشت نیل .
ناز و کرشمه بود در آیین حسن لیک
مهر و وفا ندانم یا بود یا نبود.
یا بز یا بز بها. و گاهی بر معطوف آید فقط چنانکه گوئی زید آمد یا عمرو در این صورت گاهی واو عطف نیز با او جمع شود و این در اشعار قدما بسیار است :
اینکه می بینم به بیداریست یارب یا به خواب .
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب .
|| و گاهی بر معطوف علیه آید فقط و در این وقت افاده ٔ حرف شرط کند مثلاً:
یا صوفی را ز لعل خودکام دهید
ور کام نمیدهید دشنام دهید.
حاصل آنکه اگر صوفی را از لعل خود کام بدهید فهو المرام .همچنین در ابیات :
یا تبر برگیر و مردانه بزن
تو علی وار این در خیبر بکن
ورنه چون فاروق و صدیق مهین
رو طریق دیگران را برگزین
یا به گلبن وصل کن این خار را
جمع کن با نار نور نار را.
حاصل معنی آنکه اگر همت بزرگ داری تبر برگیر تا آخر. و از این مستفاد میشود که گاهی فعل این شرط محذوف می آید چنانچه درما نحن فیه وگاهی این جزای شرط محذوف آید چنانچه در رباعی ملا صوفی و هذا غایةالتحقیق ولا مزید علیه - انتهی .
صاحب المعجم ذیل اگر آرد: اگر به معنی یا که حرف تردید است استعمال کرده اند چنانکه انوری گفته است :
ننگ است بر تو سکنی گیتی ز کبریا
در جنب کبریای تو خود این چه مسکن است
وین طرفه تر که هست بر اعدات نیز تنگ
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژن است .
یعنی پس چاه یوسف است یا چاه بیژن و انوری سرخسی بوده است و حرف شک به معنی حرف تردید استعمال کردن لغت سرخسیان است . (المعجم چ مدرس رضوی ص 231). و صاحب نهج الادب آرد: (گر) و (ار) مخففات اگر ترجمه ٔ «لو» و «ان » شرطیه است و در لغت سرخسیان بجای یای تردید مستعمل کما فی حدایق العجم و صاحب انجمن نیز فرموده که این معمول خراسانیان است که اگر و مگر گویند و یای تردید خواهند - انتهی . آنچه از بررسی شواهد برمی آید توان گفت «یا» در موارد زیر آید:
1- برای تساوی و تخییر آورده می شود وقتی که نتیجه ٔ کار نامعلوم و معلق میان دو یا چند امر متساوی باشد و یا امر دایر باشد میان دوشی ٔ نقیض هم چون زیستن و مردن ؛ باز و فراز که انتخاب این یا آن برای گوینده برابر و یکسان باشد :
چون گل سرخ از میان پیلغوش
یا چو زرین گوشوار از خوب گوش .
زستن و مردنت یکیست مرا
غلبکن در چه باز یا چه فراز.
یا ما سر خصم را بکوبیم به سنگ
یا او سر ما بدار سازد آونگ .
و یا همچنان کشتی مارسار
که لرزان بود مانده اندر سنار.
مخور انده که از اینجای همی برگذری
گرچه ویران است این منزل ما یا به نواست .
بر توموکلند بدین وام روز و شب
بایدت بازداد به ناکام یا به کام .
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندرآ و گوی در میدان فکن .
یا جواب من بگو یا داد ده
یا مرا اسباب شادی یاد ده .
یا ز عریانان به یکسو باز رو
یا چو ایشان فارغ و بیجامه شو.
یا رسولی یا نشانی کن مدد
تا ترا از بانگ من آگه کند.
یا روی بپوش یا بسوزان
بر روی چو آتشت سپندی .
یا بتشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه .
در این ره جان بده یا ترک ما گیر
بدین در سر بنه یا خیر ما جوی .
صورتگر زیبای چین گو صورت و رویش ببین
یا صورتی برکش چنین یا ترک کن صورتگری .
یا چو دیدارم نمودی دل نبایستی ربود
یا نبایستی نمود اول مرا دیدار خویش .
یا بسازی برنج و راحت دهر
یا به زندان شوی به قلت مهر.
گفت نی نی سخن مگو با من
یا تو باشی در این سرا یا من .
گو به خدنگم بزن یا به سنانم بدوز
گر به شکار آمده ست دولت نخجیر او.
یا بترک جور گو ای سرکش نامهربان
بر اسیران رحمت آور یا بترک من بگوی .
تو پارسایی و رندی به هم کنی سعدی
میسرت نشود مست باش یا مستور.
گر بنوازی به لطف یا بگذاری به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو برمن رواست .
ای خواب گرد دیده ٔ سعدی دگرمگرد
یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست .
گر کسی سرو شنیده ست که رفته ست این است
یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است .
ای کاش که مردم آن صنم دیدندی
یا گفتن دلستانش بشنیدندی .
آرزو می کندم با تو شبی بودن و روزی
یا شبی روز کنی چون من و روزی به شب آری .
یکی گفت از این بنده ٔ بدخصال
چه خواهی هنر یا ادب یا جمال .
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دوسه کاری بکند.
2- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام تردید و دودلی :
آخر هرکس از دو بیرون نیست
یا برآوردنیست یا زدنیست .
کاروان مهرگان از خزران آمد
یا ز اقصای بلاد چینستان آمد.
جز کم آزاری نباشد مردمی گر مردمی
چون بیازاری مرا یا نیستی مردم مگر.
همی دانم که جور است این ولیکن
ندانم ز آسمان یا ز آسمانگر.
نگیرد هرگز اندر عقل من جای
که گردون گردد اندر خیر یا شر.
در این کردند از امت نیز دعوی
تنی هفتاد یا نزدیک هشتاد.
چو آنجا رسیدی سخن بسته شد
ندانم برون زین خلا یا ملاست .
جز براه سخن ندانم من
که حقیری تو یا بزرگ و خطیر.
این گور تو چنانکه رسول خدای گفت
یا روضه ٔ بهشت است یا کنده ٔ سعیر.
یا چو آدم کرده تعلیمش خدا
بی حجاب مادر و دایه ورا.
یا مسیحی که به تعلیم ودود
در ولادت ناطق آمد در وجود.
یا عدوی قاهری در قصد ماست
یا بلای مهلکی از غیب خاست .
آنچنانم ز رنج دوری تو
که ندانم که زنده ام یا نه .
سعدیا نوبتی امشب دهل صبح نکوفت
یا مگر روز نباشد شب تنهایی را.
عجب دارم ز بخت خویش و هر دم در گمان افتم
که مستم یا به خوابم یا جمال یار می بینم .
بازت ندانم از سر پیمان ما که برد
یا از نگین عهد تو نقش وفا که برد.
چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات
که قیامت رسد این رشته به من یا نرسد.
3- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام استفهام :
بپرسید از آن پس که با ساوه شاه
کنم آشتی یافرستم سپاه ؟
که این چرخ و ماه است یا تاج و گاه
ستاره ست پیش اندرش یا سپاه ؟
ای رخ رخشان جانان زیر آن زلف بتاب
لاله ٔ سنبل حجابی یا مه عنبرنقاب ؟
گهر خوانمش یا عرض بازگوی
کزین هر دو نامش کدامین سزاست ؟
در سجده نکردنش چه گویی
مجبور بُدست یا مخیر؟
زیر دریا خوشترآید یا زبر
تیر او دلکش تر آید یا سپر؟
تو فرشته آسمانی یا پری
یا تو عزرائیل شیران نری ؟
معجبی یا خود قضامان در پی است
ورنه این دم لایق چون تو کی است ؟
ای بباد هوس درافتاده
بادت اندر سر است یا باده ؟
ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک
بنمای پیکر تا فلک مهر از دو پیکر برکند؟
به است آن یا زنخ یا سیب سیمین
لب است آن یا شکر یا جان شیرین ؟
ملک یا چشمه ٔ نوری پری یا لعبت حوری
که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمی باشد؟
از گل و ماه و پری در چشم من زیباتری
دل ز من گل برد یا مه یا پری یا روی تو؟
حناست آن به ناخن دلبند هشته ای
یا خون بیدلیست که در بند کشته ای ؟
تویی برابر من یا خیال در نظرم
که من به طالع خود هرگز این گمان نبرم ؟
بوی بهار می دمد این یا نسیم صبح
باد بهار می گذرد یا پیام دوست ؟
آفتاب است آن پریرخ یا ملایک یا بشر
قامت است آن یا قیامت یا الف یا نیشکر؟
مابا تو بصلحیم و تو را با ما جنگ
آخر بنگویی که دل است آن یا سنگ ؟
قامتت گویم که دلبندست و خوب
یا سخن یا آمدن یا رفتنت .
تا نقش می بنددفلک کس را نبودست این نمک ؟
حوری ندانم یا ملک فرزند آدم یا پری ؟
سرو بستانی تو یا مه یا پری
یا ملک یا دفتر صورتگری ؟
کس بدین شوخی و رعنایی نرفت
خود چنینی یا بعمدا میروی ؟
شب است آن یا شبه یا مشک یا موی
گلستان یا صنم یا ماه یا روی ؟
کس ندیده ست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن
شکر از پستان مادر خورده ای یا شیر را؟
4- حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام شرط. در این نوع به جای آن «اگر» «اگرنه » و «واگرنه » و«والا» می توان گذاشت چنانکه در شواهد زیر : هیچ دشمنی قصد آن (سیستان ) نکرد و نکند که نه مخذول و مذموم بازگردد. اگر خود بازگردد یا نه هلاک شود. (تاریخ سیستان ). و یاران را گفتی که ایزد تعالی ناصر دین محمد است یا نه ما را چه یارا بودی که این کردی . (تاریخ سیستان ). مگر اکنون سپاه مرا او دهد تا خجستانی را دریابم یا نه او اکنون همه ٔ خراسان بر من تباه کند... اکنون ایشان و ما را جان باید همی کند یا نه این ماند و نه ایشان ... آن روز بر زبان امیر خراسان برفت که اگر نه آن است که امیر با جعفر قانع است یا نه آن دل و تدبیر و رای و خرد که وی دارد همه جهان گرفتستی . (تاریخ سیستان ).
چون نیست بقا اندروترا چه
گر هست مر او را فنا و یا نیست .
با هرکس از او بهره ای است بی شک
گر کودک و یا پیر یا جوان است .
گردن و میان هر دو کتف می باید زد (آن را که طعام در گلوی او بمانده است ) تا فرورود یا نه تدبیر قی باید کرد. (ذخیره ٔخوارزمشاهی ). یکروز عبداﷲ مبارک را دید که روی بدو نهاده بود گفت آنجا که رسیده ای بازگرد یا نه من بازگردم . (تذکرةالاولیاء عطار).
سخن عشق زینهار مگوی
یا چو گفتی بیار برهانش .
5 - حصر به یکی از دو یا چند امر در مقام تفصیل و تقسیم و بدلیت :
چودینار باید مرا یا درم
فراز آورم من به نوک قلم .
یا زندم یا کندم ریش پاک
یا دهدم کارد یکی بر کلال .
گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.
یا باش دشمن من یا باش دوست ویحک
نه دوستی نه دشمن اینت سپید کاری .
یا دوستی صادق یا دشمنی ظاهر
یا یکسره پیوستن یا یکسره بیزاری .
و بنزدیک من وجد اصابت المی باشد مردل را یا از فرح یا از ترس یا از طرب یا از تعب . و وجود ازالت غمی از دل و مصادقت مراد آن وصفت واجد اِما حرکت بود اندر غلیان شوق اندر حال حجاب ، و اِما سکون اندر حال مشاهدت اندر حال کشف اما زفیر و اما نفیر اِما انین واما حنین اِماعیش واِما طیش اما کرب و اِما طرب . (کشف المحجوب هجویری چ لنین گراد ص 539). اندر محل نقص خود اِما معذور و اما مغرور و تعیین این معنی قول جنید است که گفت : راه دوست یا به علم یا به روش . (کشف المحجوب ص 540). کتاب و جامه ٔ مجروح را شرط دو چیز بود: یا بدوزند و بازدهند این جماعت یا به درویشی دیگر یا مر تبرک را پاره پاره کنند و قسمت کنند. (کشف المحجوب ص 543).
پروین به چه ماند به یکی دسته ٔ نرگس
یا نسترن تازه که بر سبزه نشانیش .
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گوئی
و یا گردید از حالی به حالی دون و یا والا.
آنگهی کآنچه نیست بوده شود
یا چو این بوده شد بفرساید.
تخم وبر و برگ همه رستنی .
داروی ما یا خورش جسم ماست .
حیلت و مکر است فقه و علم او و سوی او
نیست دانا هرکه او محتال یا مکار نیست .
از ایشان یکی کینه دار است و بدخو
دگر شاد و جویای خواب است یا خور.
باز کی گردد از تو خشم خدای
به حشم یا به حاجیان و ستور.
نه زان گردش که می گردد زمانی
گرانتر گشت داند یا سبکتر.
شغل کودک در دبیرستانش چیست
جز که خواندن یا سؤال و یا جواب .
نگوئی آتش اندر سنگ و گل در خار و جان در تن
و یا این ابرغران را که حمال مطر دارد.
ترا فرمان چگونه برد خواهد شهر یا برزن
چو جان تو ترا خود می نخواهد برد و تن فرمان .
هیچکس نمانده بود الا گریخته یا کشته یا اسیر یا خسته . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 81).
یا برو همچون زنان رنگی و بویی پیش گیر
یا چو مردان اندر آ و گوی در میدان فکن .
سخنش معجز دهر آمد از این به سخنان
بخدا گر شنوند اهل عجم یا بینند.
بهتر از این در دلم آزرم باد
یا ز خدا یا ز خودم شرم باد.
حاجت گوش و گردنت نیست به زر و زیوری .
یا به خضاب و سرمه ای یا به عبیر و عنبری .
دوست بردارد به جرمی یا خطائی دل ز دوست
تو خطا کردی که بی جرم و خطا برداشتی .
هر که به جور رقیب یا به جفای حبیب
عهد فرامش کند مدعی و بیوفاست .
مشنو که مرا از تو صبوری باشد
یا طاقت دوستی و دوری باشد.
روز وصال دوستان دل نرود به بوستان
تا به گلی نگه کند یا به جمال نرگسی .
من چه ام در باغ ریحان خشک برگی ، گو بریز
یا کیم در ملک سلطان پاسبانی ، گو مباش .
چون تو بتی بگذرد سروقد سیم ساق
هرکه درو ننگرد مرده بود یا ضریر.
تا تیر هلاکم بزنی بر دل مجروح
یا جان بدهم یا بدهی تیر امان را.
عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست
یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را.
یا چشم نمی بیند یا راه نمی داند
هرکس به وجود خود دارد ز تو پروایی .
من چاکر آنم که دلی برباید
یا دل به کسی دهد که جان آساید.
نگویمت که در او دانشیست یا فضلی
که نیست در همه آفاق مثل او جاهل .
هرگز این صورت کند صورتگری
یا چنین شاهد بود در کشوری .
هرگز بود آدمی بدین زیبائی
یا سرو بدین بلندی و رعنائی .
بیا بیا که مرا با تو ماجرائی هست
بگواگر گنهی رفت یا خطائی رفت .
خرم آن لحظه که چون گل به چمن بازآئی
یا چو یاران ز در حجره ٔ من بازآئی .
یا به تشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه .
یا مکن با پیلبانان دوستی
یا بنا کن خانه ای در خورد پیل .
یا وعده مکن که می فرستم
یا وعده ٔ خویش را وفا کن .
یا وفا خود نبود در عالم
یا کسی اندرین زمانه نکرد.
یا مکش بر چهره نیل عاشقی
یا فروبر جامه ٔ تقوی به نیل .
یا بر مراد بر سر گردون نهیم پای
یا مردوار بر سرهمت نهیم سر.
یا مکن بیهده از عشق خروش
یا نظر زانچه نه معشوق بپوش .
یا مکن وعده چون نخواهی کرد
یا وفاکن به هرچه میگویی .
- امثال :
یا اجل می دواند یا روزی .
یا بکش یا دانه ده یا از قفس آزاد کن .
یا بیا با یزید بیعت کن .
یا برو کنگور زراعت کن .
یا تخت یا تخته .
یا جنی یا برابر جنی .
یا جواب یا ثواب .
یا خدا یا خرما. یا خدا می شود یاخرما .
یا خدایی یا برار خدا .
یا خر میرد یا خر صاحب یا دنیا ماند بی صاحب .
یا در آب است یا در آتش ماهی .
یا زر یا بز .
یا زر یا زور یازاری .
یا زنگی زنگ باش یا رومی روم .
یا سخن دانسته گو ای مرد بخرد یا خموش .
یا سر می رود یا کلاه می آید .
یا کوچه گردی می شود یا خانه داری .
یا گربه است یا گوشت .
یا مرد باش یا در قدم مرد باش .
یا مرد باش یا نیمه مرد یا هپل هپو .
یا مرغ باش بپر یا شتر باش ببر .
یا مرگ یا استقلال .
یا مرگ یا اشتها .
یا مشت یا پشت . (از امثال و حکم ج 4 ص 2023 تا 2024).
|| «یا» در تداول منطق ادات عناد باشدچنانکه خواجه نصیرالدین طوسی آرد: و ادات عناد در تازی «او» و «اما» و مانند آن و در پارسی «یا» و «اگر» و آنچه بدان ماند. (اساس الاقتباس ص 70) : شرطی منفصله نیز یا موجبه بود یا سالبه موجبه آنک حاکم بود با ثبات عناد، چنانکه گویی : یا آفتاب طالع است یا شب موجود است و سالبه آنکه حاکم به رفع عناد بود، چنانکه گویی : چنین نیست که آفتاب طالع است یا روز موجود است ... و در منفصله گاه بود که تألیف میان قضایا بسیار بود زیادت از دو چنانک گویند: عدد یا زایدبود یا ناقص یا تام . (اساس الاقتباس ص 70). || (اِ) نام حرف پسین الفبا و رجوع به «یاء» و «ی » شود. || (پسوند) در یادداشتی از مرحوم دهخدا آمده است : مزید مؤخر امکنه در السنه ٔ سریانی و یونانی باشد: فزرانیا. شانیا. بردیا. بزیقیا. شافیا. برحایا. بردرایا. افلوغونیا. باقطایا. بادرایا. بادوریا. عربایا. باشمنایا. باشیا. فذایا. سونایا. سریا. جرجرایا. بربیطیا. باقطنایا. بزیقیا. باک یا. باکلیا.بانقیا. سندبایا (در آذربایجان ). سونایا. قرقییا. فرجیا. نقیا. ماذرایا. جولایا. قبرونیا. نهرکرخایا. لعفیشیا. ارقانیا (نام بحر خزر بقول ارسطو). ژابیا. استینا. استیا. نعمایا. نغیا. معلثایا. معلایا. معلیا. لهیا. زندنیا. قرتیا. قرقیسیا. سینیا. و رجوع به کلمه ٔ عتیقه در معجم البلدان شود. اما مزید مؤخر بودن «یا» در این شواهد محل تأمل است .