گیار
لغتنامه دهخدا
گیار. (اِ) بزدلی و خوف . (آنندراج ). || تکاهل و تکاسل و آهستگی . (از آنندراج ) (فرهنگ شعوری ج 2 ص 310) تنبلی . دیر جنبیدن :
خماردار همه سال با گیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار.
- باگیار ؛ بزدل و ترسو.
- || تنبل و کاهل . کسل :
خماردار همه سال باگیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار.
رجوع به کیار شود.
- بی گیار ؛ تیز و چالاک و خوش . (آنندراج ) :
بدو گفت بهرام شو بی گیار
بیاور که سرگین کشد بر کنار.
خماردار همه سال با گیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار.
- باگیار ؛ بزدل و ترسو.
- || تنبل و کاهل . کسل :
خماردار همه سال باگیار بود
بسا سرا که جدا کرد از او زمانه گیار.
رجوع به کیار شود.
- بی گیار ؛ تیز و چالاک و خوش . (آنندراج ) :
بدو گفت بهرام شو بی گیار
بیاور که سرگین کشد بر کنار.